امروز سه شنبه 06 آذر 1403 http://aghaghia.cloob24.com
0

نورهای قرآنی 

جاهای خالی را کامل کن و ترجمه کن 

1- پروردگارا سینه ام را برایم بگشا و کارم را بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا تا سخنم را بفهمند . 

2- پروردگارا  در دنیا  به ما نیکی و در آخرت  نیکی بده  و ما را از عذاب آتش نگاه دار .

3- نماز را بر پا دارید و  زکات بدهید و هر چه را از کار نیک  برای خودتان پیش بفرستید و تا نزد خدا می یابید .

4- پروردگارا  برما صبر عطا کن و قدم هایمان را استوار کن و ما را بر گروه کافر یاری فرما . 

0
این شعر از جامی و از کتاب بهارستان می باشد ، قالب شعر مثنوی می باشد . 

شعر این درس ، به شیوه داستانی خوانده می شود . خواندن این گونه متن ها معمولا با اهنگ نرم و کشش آوایی  همره است . بنابر این نحوه خواننده آن باید به گونه ایی باشد که میل و رغبت شنونده را به شنیدن ادامه آن برانگیزدو شوقی همراه با انتظار در ذهن و روح پدید آورد .

 

 

0

ه نام چاشـــــنی بخــــــش زبانها                      حـــلاوت سنج معـــنی در بیـان‌ها     

قالب: مثنوی

وحشی_بافقی
قرن دهم     

وزن شعر :مفاعیلن,مفاعیلن,فعولن
نوع ادبی:غنایی

آثار:
دیوان
فرهاد و شیرین
خلد برین
ناظر و منظور
شیرین_و_فرهاد یا فرهاد و شیرین منظومهٔ عاشقانهٔ ناتمامی ۱۰۷۰ بیتی در قالب مثنوی  از  وحشی_بافقی به     تقلید از خسرو و شیرین نظامی است
در این منظومه واقعه‌ای از داستان خسرو و شیرین یعنی عشق فرهاد کوهکن به شیرین به سبکی مؤثر و دلنشین به نظم کشیده شده‌است.
عمر شاعر وفا نکرد تا منظومهٔ خود را به پایان ببرد. پس از وی #وصال_شیرازی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم آن را پی گرفت و ۱۲۵۱ بیت بر آن افزود، ولی عمر او نیز کفاف نداد و سرانجام #صابر_شیرازی در نیمهٔ دوم سدهٔ سیزدهم با افزودن ۳۰۴.
بیت دیگر آن را ختم کرد

                  v   به نام چاشـــــنی بخــــــش زبانها                      حـــلاوت سنج معـــنی در بیـان‌ها     1

حلاوت: شیرینی/ چاشنی: مزه، طعم / زبان: مجاز از سخن / چاشنی بخش زبان: حس‌آمیزی / حلاوت سنج: کسی که شیرینی را ارزیابی می‌کند، کسی که ملاک ارزیابی شیرینی است  / حلاوت سنج معنی: حس‌آمیزی /

بازگردانی: به نام خداوندی که نام او در زبان‌ها جاری است و بیان‌ها را با نام خود شیرین می‌گرداند


◀️قلمرو زبانی:
چاشنی‌بخش و حلاوت‌سنج: مرکب (غیرساده)
حذف فعل به قرینه‌ی معنوی
 زبان و بیان: تناسب
چاشنی‌بخش: مزه دهنده در اینجا آنچه برای اثر بخشی کلام به آن اضافه شود.
حلاوت‌سنج: شیرینی بخش,دلپذیری و لذت بخش بودن
بیت را می‌توان به‌صورت دو جمله، بازگردانی کرد:
به نام خداوندی که حلاوت‌سنج معنی در بیان‌ها و چاشنی‌بخش زبان‌هاست، سخنم را آغاز می‌کنم.
بیت بر روی هم، یک جمله‌ی مرکب (غیرساده) است.

✅قلمرو ادبی:
زبان مجاز از سخن
چاشنی‌بخش زبان‌ها (سخن‌ها): حس‌آمیزی
حلاوت‌سنج معنی در بیان‌ها: حس آمیزی
زبان و بیان مراعات نظیر
چاشنی‌بخش: مزه دهنده، کنایه از ارزشمند کننده
بین چاشنی (مزه) و حلاوت، مراعات نظیر هست.

✴️قلمرو فکری:
به نام خدایی سخنم را آغاز می‌کنم که نام و یاد او، ارزش‌دهنده‌ی سخن است وباعث اثر بخشی کلام می شود به  نام خدایی که  موجب شیرینی ودلپذیری کلام می‌شود

                  v   بلند آن سر که او خــــواهد بلندش                      نژند آن دل که او خواهــد نژندش   2

نژند: خوار و زبون، اندوهگین / بلند آن سر: کنایه از سرافراز / سر: مجاز از انسان / دل: مجاز از انسان / سر، دل: تناسب / تلمیح به آیه: تعز من تشاء و تذل من تشاء.

بازگردانی: خداوند هر که را بخواهد بلندپایه و هر که را بخواهد افسرده و غمگین می‌گرداند 
◀️قلمرو زبانی:
نژند: خوار، پست و زبون.
بلند و نژند در معنی، رابطه‌ی تضاد دارند.
بیت، ۴ جمله و هر مصراع یک جمله‌ی مرکب(غیرساده) است؛ ضمیر «--َش» در واژه‌های «بلندش» و «نژندش» نقش مفعولی دارد.
مرجع ضمیر «او» خداوند است.
واژه‌ی «نژند» امروزه کاربرد ندارد.

✅قلمرو ادبی:
واژه‌آرایی یا تکرار واژه‌های «بلند» و «نژند»
سر مجاز
دل مجاز
واج‌آرایی «ن»  
دل و سر مراعات نظیر
بیت «موازنه» دارد.
اشاره به آیه‌ی "تعز من تشاء و تذل من تشاء"

✴️قلمرو فکری:
خداوند هرکس را که بخواهد سربلند می‌کند و هرکه را بخواهد از عزت دور و پست می‌سازد

                   v   در نابسته احســــان گشــــاده‌سـت                      به هرکس آنچه می‌بایست داده‌ست  3

احسان: نیکی، داد ودهش، بخشش / گشاده: باز / نابسته: باز / در احسان: تشبیه رسا یا فشرده.

بازگردانی: خداوند احسان و بخشش فراوانی دارد و به هر کس آن چه را شایسته اش است می‌دهد
◀️قلمرو زبانی
در و گشودن تناسب
داده است و گشاده است ماضی نقلی
در نابسته‌ی احسان: یک ترکیب وصفی و یک ترکیب اضافی دارد.
نابسته صفت مشتق(وندی)
بیت، سه جمله است. (مصراع اول یک جمله‌ی ساده و مصراع دوم یک جمله‌ی مرکب یا غیر ساده است.)
مصراع اول: جمله‌ی سه‌جزئی با مفعول و نهاد آن خداوند است.

✅قلمرو ادبی:
درِ احسان: اضافه‌ی استعاری (عده‌ای از دبیران بر اضافه‌ی تشبیهی بودن آن معتقدند)
واج آرایی س
✴️قلمرو فکری:
بیت سوم: خداوند در احسان و بخشندگی‌اش را به روی همه‌ی انسان‌ها باز کرده و به هرکس  آن چیز را که لازم و شایسته‌ی او  بوده بخشیده است‌.(احسان و بخشش همیشگی خداوند                                                                     v    

                  v   به ترتیــبی نهــــاده وضع عــــالم                      که نی یک موی باشد بیش ونی کم   4

عالم: جهان، نهادن: گذاشتن(بن ماضی: نهاد، بن مضارع: نه)/ نی: نه / نی یک موی باشد بیش ونی کم: کنایه از اینکه همه چیز در جای خودش قرار دارد / بیش، کم: تضاد

بازگردانی: خداوند جهان را بر شالوده حکمتی آفریده که همه چیز در جای خود نهاده شده؛ نه چیزی زیاد است و نه کم
◀️قلمروی زبانی:
بیش و کم رابطه‌ی تضاد دارند.
مصرع دوم حذف فعل «باشد» به قرینه‌ی لفظی
«نی» (نه) حرف پیوند هم‌پایه‌ساز؛ یعنی:
نه یک مو بیش و نه یک مو کم است.
نهاده (است) ماضی نقلی معلوم
[خداوند] وضع عالم را به‌ترتیبی نهاده‌است که نه یک مو بیش است و نه یک مو کم است. (سه جمله و یک جمله‌ی مرکب) 
✅قلمرو ادبی:
بیش و کم تضاد
یک موی: کنایه از چیز خیلی اندک و ناچیز
✴️قلمرو فکری:
خداوند جهان را طوری آفریده است که همه چیز در جا و اندازه‌ی خود است و هیچ چیز کم و زیاد آفریده نشده‌است.(نظام جهان نظام احسن است و جهان مجموعه‌ای منظم است؛ دقت و نظم در خلقت هستی)
ارتباط مفهومی دارد با بیت:

اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
"گلشن راز شبستری".

                   v   اگــــر لطفش قـــرین حال گــردد                         همـــه ادبارهـــــــا اقبال گـــــردد  5

لطف: مهر و نیکویی / قرین: همراه / ادبار: بدبختی / اقبال: نیک بختی / اقبال، ادبار: تضاد /

بازگردانی: اگر لطف و محبت خدا همراه انسان گردد، همه بدبختی های ما به خوشبختی بدل می‌شود
◀️قلمرو زبانی:
ادبار و اقبال رابطه‌ی تضاد دارند.
بیت دو جمله‌ی اسنادی و یک جمله‌ی غیر‌ساده (مرکب) است.
✅قلمرو ادبی:
ادبار و اقبال، تضاد دارند.
✴️قلمرو فکری:
اگر لطف خداوند شامل حال کسی گردد، همه‌ی سختی‌ها و بدبختی‌ها به خوشبختی تبدیل می‌شود.
ارتباط مفهومی با مصرع «مقبل آن کز خدای گیرد پشت» نظامی

 

                    v   وگــر توفیق او یک سـو نهد پای                       نه از تدبیر کـــــار آید نه از رای  6

توفیق: سازگار گردانیدن / پای یک سـو نهادن: کنایه از کنار کشیدن / تدبیر: اندیشه، چاره گری / رای: نظر / پای، رای: جناس ناهمسان.

بازگردانی: اگر لطف و یاری خداوند همراه انسان نباشد، هیچ چاره گری و نظری کارساز نیست و به کار نمی‌آید
◀️قلمرو زبانی:
حذف فعل «آید» به قرینه‌ی لفظی در مصرع دوم.
بیت، سه جمله و یک جمله‌ی مرکب (غیرساده) است.
تدبیر و رای تناسب
✅قلمرو ادبی:
پای نهادن توفیق: تشخیص
پای یکسو نهادن: کنایه از همراه نبودن و کنارگذاشتن
پای و رای: جناس
رای و تدبیر: مراعات نظیر
✴️قلمرو فکری:
اگر لطف خداوند شامل حال بنده‌اش نشود دیگر از دست  اندیشه و عقل، کاری برنمی‌آید و انسان از انجام هرکار ی عاجز می‌شود (غلبه و اراده‌ی خداوند و عجز انسان)

                    v   خـــرد را گــــر نبخشد روشنایی                        بمــــاند تا ابد در تیــره رایــــــی   7

تیره رایی: بداندیشی، ناراستی / تیره، روشنایی: تضاد.

بازگردانی: اگر خدا انسان را آگاه نکند(راه درست را به او نشان ندهد)، انسان تا ابد در نادانی و گمراهی به سر خواهد برد
◀️قلمرو زبانی:
تیره‌رایی: مشتق-مرکب ( وندی مرکب )
روشنایی: مشتق (غیرساده‌ی وندی)
روشنایی: مفعول
را حرف اضافه: به خرد
بماند مضارع اخباری: می‌ماند
بیت دو جمله و یک جمله‌ی مستقل مرکب (غیرساده)است.
✅قلمرو ادبی:
تلمیح به آیه‌ی «یخرجونهم من النور الی الظلمات ...»
روشنایی خرد و تیره رایی تضاد
تیره‌رایی کنایه از گمراهی
✴️قلمرو فکری:
اگر خداوند راه عقل را روشن نکند و دانش و آگاهی ندهد و راه درست را نشان ندهد تا همیشه عقل، در نادانی و جهل به سرمی‌برد

                   v   کــمال عقــل آن باشد در این راه                        که گـــوید نیستم از هــــیچ آگـــاه   8

بازگردانی: در راه شناخت خداوند بهترین و کامل ترین شیوع خرد آن است که به ناآگاهی و نادانی خود اعتراف کنی◀️قلمرو زبانی:
گوید: مضارع التزامی (بگوید)
عقل و آگاهی تناسب
هر دو مصراع به شیوه‌ی بلاغی است.
نقش کمال عقل نهاد و آن مسند است.
کمال عقل ترکیب اضافی است.

✅قلمرو ادبی:
عقل بگوید آگاه نیستم تشخیص
کمال عقل در این است که بگوید آگاه نیستم: متناقض نما یا پارادوکس دارد.
این راه: استعاره از درک حقیقت الهی

✴️قلمرو فکری:
زمانی عقل انسان در این راه (شناخت حقیقت الهی) به کمال می‌رسد که اقرار به ناآگاهی خود کند. مفهوم: اقرار به ناتوانی عقل در درک حقایق،

اینم شعر به طور کامل

به نام چاشنی بخش زبانها                    حلاوت سنج معنی در بیانها

شکرپاش زبانهای شکر ریز                 به شیرین نکته‌های حالت انگیز

به شهدی داده خوبان را شکر خند          که دل با دل تواند داد پیوند

نهاد از آتشی بر عاشقان داغ              که داغ او زند سد طعنه بر باغ

یکی را ساخت شیرین کار و طناز        که شیرین تو شیرین ناز کن ناز

یکی را تیشه‌ای بر سر فرستاد       که جان می‌کن که فرهادی تو فرهاد

یکی را کرد مجنون مشوش       به لیلی داد زنجیرش که می‌کش            

به هر ناچیز چیزی او دهد او          عزیزان را عزیزی او دهد او

مبادا آنکه او کس را کند خوار          که خوار او شدن کاریست دشوار 

گرت عزت دهد رو ناز می‌کن         و گرنه چشم حسرت باز می‌کن

 چو خواهد کس به سختی شب کند روز       ازو راحت رمد چون آهو از یوز

وگر خواهد که با راحت فتد کار             نهد پا بر سر تخت از سردار

بلند آن سر که او خواهد بلندش             نژند آن دل که او خواهد نژندش

به سنگی بخشد آنسان اعتباری         که بر تاجش نشاند تاجداری     

به خاک تیره‌ای بخشد عطایش          چنان قدری که گردد دیده جایش

ز گل تا سنگ وز گل گیر تا خار               ازو هر چیز با خاصیتی یار

به آن خاری که در صحرا فتاده              دوای درد بیماری نهاده

نروید از زمین شاخ گیایی                 که ننوشته‌ست بر برگش دوایی

در نابسته احسان گشاده‌ست                  به هر کس آنچه می‌بایست داده‌ست 

ضروریات هر کس از کم وبیش            مهیا کرده و بنهاده‌اش پیش

به ترتیبی نهاده وضع عالم            که نی یک موی باشد بیش و نی کم

تمنا بخش هر سرکش هواییست            جرس جنبان هر دلکش نواییست

چراغ افروز ناز جان گدازان               نیازآموز طور عشق بازان

کلید قفل و بند آرزوها              نهایت بین راه جستجوها

اگر لطفش قرین حال گردد         همه ادبارها اقبال گردد

وگر توفیق او یک سو نهد پای      نه از تدبیر کار آید نه از رای

در آن موقف که لطفش روی پیچ است          همه تدبیرها هیچ است، هیچ است

خرد را گر نبخشد روشنایی               بماند تا ابد در تیره رایی

کمال عقل آن باشد در این راه             که گوید نیستم از هیچ آگاه    

0

متن حکایت : یکی از کوه لُکام به زیارت «سری سقّطی» آمد. سلام کرد و گفت: «فلان پیر از کوه لُکام تو را سلام گفت.»
سری گفت: «وی در کوه ساکن شده است؟ بس کاری نباشد. مرد باید در میان بازار مشغول تواند بود، چنان که یک لحظه از حق تعالی غایب نشود.»

معنی حکایت : شخصی از کوه لُکام به دیدن «سری سقّطی» آمود. سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «فلان شخص کهن سالی از کوه لکام به شما سلام رساند.» سری گفت: «او در کوه ساکن شده است؟ پس کاری نمی توان کرد. مرد باید در بازار باشد و مشغول کار به طوری لحظه ای از خدا غافل نشود.»

0

موضوع اصلي درس:  آشنايي با قسمتي از کليله و دمنه که مفهوم همکاري و دوستي را بيان مي کند.و آداب، فرهنگ وتجربیات را به نسل آینده، منتقل می کند.

زاویه ی دید داستان:دانای کل(سوم شخص مفرد)

تاريخ ادبيات:

   ٭ کليله و دمنه: يکي از آثار ارزشمند نثر فارسي کليله و دمنه ی ابوالمعالي نصر الله منشي است اين اثر مشتمل بر حکمت و معارف بشري است که بر زبان تمثيل و در قالب داستان بيان مي شود. داستان ها از زبان حيوانات به ويژه دو شغال به نام هاي «کليله» و «دمنه» نقل مي گردد. اصل کتاب کليله و دمنه هندي بوده است.

   پس از اسلام، ابن مقفّع، ترجمه ي پهلوي اين اثر را به عربي و نصر الله منشي متن عربي آن را در قرنِ ششم، به فارسي برگرداند و بر آن نکته هاي فراوان افزوده است. کليله و دمنه کتابي تعليمي و در بردارنده ي آيات، روايات، اشعار فارسي و عربي و نکته هاي اخلاقي و اجتماعي بسيار است.

اصلِ کتاب، به زبان هندی بوده که در حدودِ صد تا پانصدِ پیش از میلاد نوشته شده است.

لبته در این داستان ،راوی خودِ نصرالله منشی است که در درس، راوی دوّمی هم وجود دارد که همان،زاغ است.

آورده اند که در ناحيتِ کشمير، مُتَصََّيدي خوش و مرغزاري نَزِه بود که از عکسِ رياحينِ او، پَرِ زاغ چون دُم طاوُوس نمودي و در پيش جمال او دمِ طاوُوس به پر زاغ مانستي

               دِرَفشان لاله در وي، چون چراغي            وليک از دُودِ او بر جانش داغي

                 شقايق بر يکي پاي ايستاده                      چو بر شاخ زمرد جام باده

معني): حکايت کرده اند که در سرزمينِ کشمير، شکارگاهي خوش آب و هوا و چمن زاري با صفا بود که از انعکاس، گياهانِ آن دشت، پر سياهِ زاغ مانندِ دم طاووس زيبا مي شد و در مقابل زيبايي آن دشت ، دُمِ زيباي طاووس مانند پر زاغ، سياه و کم ارزش به نظر مي رسيد.

معني بيت اول): گلِ لاله در آنجا چون چراغي مي درخشيد امّا از دودِ آن چراغ، درون لاله سياه ديده مي شد.  (اشاره به پرچم های سیاهِ درون گلِ لاله)

معني بيت دوم): گلِ شقايق ،بر ساقه ي خود طوري ايستاده بود که گويي جامِ شرابِ سرخ بر شاخه اي زمرّد رنگ و سبز قرار گرفته باشد.

واژگان و توضيحات

ناحيت: ناحيه، سرزمين                                   رياحين:گل های خوشبو.جمعِ ریحان

کشمير: ناحيه اي بين هند و پاکستان              جمال: زيبايي

مُتَصَيَّدي: شکارگاه                                          دِرَفشان: روشن و نوراني

مَرغزار: دشت و چمن زار                                 شقايق و لاله: دو گل سرخ رنگ

نَزِه: با صفا                                                        زُمرّد: سنگ قيمتيِ سبز رنگ

باده: شراب

 

دستور زبان فارسي:

آورده اند: فعل مجهول ـ 

نمودي و مانستيشکل قديم ماضي استمراري

آرايه هاي ادبي:

پر زاغ به دُم طاووس تشبيه شده است و بالعکس، دُم طاووس به پر زاغ.(آرایه ی عکس یا طرد)   /

**لاله به چراغ تشبيه شده است.

داغ: استعاره از سياهي درون لاله/ بيت دوم تشبيه مرکّب دارد شقايق بر روي ساقه تشبيه شده به قرار گرفتن جام شرابِ سرخ بر شاخه اي زمرّد رنگ.

 ايستادن شقايق: تشخيص است.

 و در وي شکاري بسيار و اختلاف صيادان آنجا متواتر؛ زاغي در حوالي آن بر درختي بزرگ گَشن خانه داشت نشسته بود و چپ و راست مي نگريست ناگاه صيادي بدحالِ خشِن جامه، جالي بر گردن و عصايي در دست، روي بدان درخت نهاد. بترسيد و با خود گفت: اين مرد را کاري افتاد که مي آيد و نتوان دانست که قصدِ من دارد يا از آنِ کسِ ديگر من باري جاي نگه دارم و مي نگرم تا چه کند.

معني):

1ـ  در آن چمن زار ، شکار بسيار بود وصيّادان پي در پي رفت و آمد مي کردند.

2ـ زاغي در آن حوالي، بر درختي بزرگ و پرشاخ و برگ لانه داشت. نشسته بود و اطراف را نگاه مي کرد.

3ـ ناگهان، صيّادي بدترکيب با لباسي خشن و نامرتّب و دامي بر دوش و عصايي در دست، به طرفِ آن درخت روي نهاد.

4ـ زاغ ترسيد و با خود گفت: اين مرد کاري دارد که به اينجا مي آيد و معلوم نيست قصدِ شکار مرا دارد يا ديگري را. در هر حال ،من در اين جا مي مانم و مي بينم که چه خواهد کرد؟

واژگان

اختلاف: رفت و آمد                               بد حال: خشن

متواتر: پي در پي                                   جال: دام و تور

گَشن: انبوه                                            باري: در هر حال

دستور زبان فارسي:

در سطر اوّل حذف فعل ديده مي شود، وي به جاي آن به کار رفته است.

صياد پيش آمد و جال باز کشيد و حَبَه بينداخت و در کمين بنشست. ساعتي بود؛ قومي کبوتران برسيدند و سَرِ ايشان کبوتري بود که او را مُطَوِقَه گفتندي و در طاعت و مطاوعِت او روزگار گذاشتندي. چندان که دانه بديدند، غافل وار فرود آمدند و جمله در دام افتادند و صياد شادمان گشت و گُزاران به تک ايستاد، تا ايشان را در ضبط آرد و کبوتران اضطرابي مي کردند و هر يک خود را مي کوشيد. مطوّقه گفت: جاي مجادله نيست؛ چنان بايد که همگان استخلاص ياران را مهم تر از تخلّصِ خود شناسند و حالي صواب آن باشد که جمله به طريق تعاون قوّتي کنيد تا دام از جاي برگيريم که رهايش ما در آن است.

معني ):

1ـ  شکارچي جلوتر آمد، و دام را گستراند، دانه انداخت و پنهان شد، مدّتي گذشت.

2ـ گروهي از کبوتران رسيدند و رئيس و پیشوای  آنان، کبوتري بود که او را مُطَّوقه مي گفتند و در طاعت و فرمان بَریِ او، روزگار را سپري مي کردند.

3ـ همين که دانه را ديدند، از روی غفلت و بي خبری، پايين آمدند و همه در دام افتادند و صيّاد ،خوشحال شد و با ناز و شادي شروع به دويدن کرد تا آنها را گرفتار کند.

4ـ کبوتران بي قراري مي کردند و هر يک براي رهايي خود تلاش مي کرد.

5 ـ مُطَّوقه گفت: جایِ بحث و جدال نيست . بايد به گونه اي کار کنيد که همگان، رها کردنِ ياران را مهم تر از خلاصیِ خود بدانند.

6 ـ و اکنون درست آن است که همه از راهِ همياري، نيرويي به کار ببريد تا دام را از جا برداريم زيرا رهايیِ ما در اين کار است.

واژگان

جال: دام                                                         تگ: دويدن

حَبّه: دانه                                                        مجادله: جدال و ستيزه

قومي: گروهي                                                 همگنان: همگان

سَر: رئيس                                                       تخلّص: رهايي

مُطَّوقه: طوقدار                                                استخلاص: رها کردن

مطاوعت: فرمان بري                                             صواب: صلاح و درست  

گُرازان: جلوه کنان و با ناز راه رفتن                        تعاون: همياري  

کبوتران فرمان وي بکردند و دام برکندند و سر خويش گرفت. و صياد در پي ايشان ايستاد، بر آن اميد که آخِر درمانند و بيفتند. و زاغ با خود انديشيد که بر اثر ايشان بروم و معلوم گردانم فرجام کار ايشان چه باشد. که من از مثل اين واقعه ايمن نتوانم بود. و از تجارب براي دفع حوادث سلاح توان ساخت.

بر اثر: به دنبال ـ فرجام: پايان 

سر خويش گرفت:  : > سرِخويش گرفتند. به قرينه شناسه ي فعلِ قبل، شناسه گرفت حذف شده است.

معني):

1ـ  کبوتران فرمان او را پذيرفتند و دام را برداشتند و راه خود را پيش گرفتند و رفتند.

2ـ و صيّاد به دنبال آنها مي رفت و مي نگريست به اميد آنکه، سرانجام خسته مي شوند و مي اُفتند.

3ـ و زاغ با خود فکر کرد که به دنبالِ آنها بروم و معلوم کنم که پايانِ کارِ آنها، چه شود؟ زيرا من از مانندِ

اين حادثه در امان نيستم.

4ـ و از تجربه ها  برای دفعِ حوادث ،مي توان سلاح ها درست کرد.

و مُطَّوقه چون بديد که صيّاد در قفاي ايشان است، ياران را گفت: « اين ستيز روي در کار ما به جدّ است و تا از چشم او ناپيدا نشويم دل از ما نگيرد. طريق آن است که سوي آباداني ها و درختستان ها رويم تا از نظر او ما منقطع گردد. نوميد و خايب بازگردد که در اين نزديکي موشي است از دوستان من! او را بگويم تا اين بندها را ببُرد.» کبوتران اشارت او را امام ساختند و راه بتافتند و صياد بازگشت.

 

واژگان

قفا: پشت، پشت گردن                              خايب: نا اميد

ستيزه روي: گستاخ و پر رو                        اشارت: دستور و راهنمایی

به جّد: جدّي                                            اِمام: راهنما و الگو

منقطع: بريده، قطع شده                         راه بتافتند: راه را کج کردند

معني):

1ـ و مُطَّوقه چون ديد که صياد به دنبال، آنها است به دوستان گفت: «اين فردِ گستاخ و پُر رو، در گرفتار کردن ما جدّي است و تا از نظرِ او پنهان نشويم دست از سرِ ما بر نخواهد داشت.»

2ـ" راه آن است که به سوي مکان هاي آباد و پُر شاخ و درخت و سر سبز برويم تا چشمِ او از ديدنِ ما عاجز شود و نا اميد و مأيوس برگردد. و بدانید  که: در اين نزديکي موشي است که با من دوستي دارد به او مي گويم تا اين بندها را بِبُرد."

کبوتران ،دستورِ او را الگو و راهنما دانستند و راه ،کج کردند و صيّاد برگشت.

مُطَّوقه به مسکن موش رسيد. کبوتران را فرمود که: « فرود آييد» فرمان او نگاه داشتند و جمله بنشستند و آن موش را زِبرا نام بود، بادَهاي تما و خِردِ بسيار گرم و سرد روزگار ديده و خير و شرَّ احوال مشاهدت کرد. و درآن مواضع از جهت گريز گاه روز حادثه صد سوراخ ساخته و هر يک را د ديگري راه گشاده و تيمار آن را فراخورِ حکمت و بر حَسَبِ مصلحت بداشته. مُطَّوقه آواز داد که: « بيرون آي» زبرا پرسيد که: «کيست؟»  نام بگفت؛ بشناخت و به تعجيل بيرون آمد.

واژگان

مسکن: خانه                                     تيمار: مواظبت

دَها: زيرکي و هوش                          تعجيل: شتاب

مواضع: جاي ها، جمعِ موضع

 

 

معني):

1ـ کبوترِ طوق دار،به خانه ی موش رسيد به کبوتران دستور داد که: « فرود بياييد.» فرمان او را پذيرفتند و همه فرود آمدند و آن موش نامش زِبرا بود. با خِرد و هوش تمام و خوب و بدِ روزگار را ديده و

چشیده ، خوبی و بدیِ آن را ، مشاهده کرده بود.

2ـ و در آن اطراف، براي فرار در روزِ حادثه، صد سوراخ و لانه ساخته بود و هر يک را در ديگري راه داده، و باحکمت و دانشِ خویش، و مطابقِ مصلحت، از آنها مواظبت مي نمود،

مُطَّوقه آواز داد که: «بيرون بيا».

 زبرا پرسيد که کيست؟

مُطَّوقه نامش را گفت: زِبرا او را شناخت و با عجله بيرون آمد.

چون او را در بند بلا بسته ديده، زه آب ديدگان بگشاد و بر رخسار جوي ها براند و گفت: اي دوست عزيز و رفيق، تو را در اين که افگند؟

جواب داد که:« مرا قضاي آسماني در اين ورطه کشيد» موش اين بشنود و زود در بريدن بندها ايستاد که مُطَّوقه بدان بسته بود. گفت: « اي دوست، ابتدا از بريدن بند اصحاب اولي تر». گفت: « اين حديث را مکررّ مي کني؛ مگر تو را به نفسِ خويش حاجت نمي باشد و آن را بر خود حقّي نمي شناسي!»

واژگان

زه آب: آبي که از سنگي يا زميني مي جوشد.    

موافق: همراه             ورطه: گرداب

قضا: تقدير                التفات: توجّه

آرايه هاي ادبي:

بند بلا: اضافه تشبيهي ـ زه آب ديده: اضافه تشبيهي (چشمه چشم) ـ بر رخسار جوي ها ...: اغراق است

معني):

1ـ وقتي او را گرفتارِ بلا ديد، اشک از چشم جاري کرد و بر چهره اش،از بسیاریِ اشک،جوی ها ،جاری

گشت  و گفت: « اي دوستِ عزيز و يارِ همراه، چه کسي تو را در اين رنج گرفتار کرد؟»

2ـ جواب داد که: " تقدير آسماني مرا در اين گرداب افکند." موش، این را شنيد و سريع شروع کرد به بُريدنِ بندهايي که مُطَّوقه به آن بسته بود.

3ـ مُطَّوقه گفت: «اوّل، بندِ دوستانم را باز کن» موش به اين حرف توجّهي نکرد.  مُطوّقه  گفت:

«اي دوست ،ابتدا بندِ دوستان را باز کني بهتر است.». موش گفت: « اين حرف را باز تکرار مي کني. مگر تو به وجودِ خودت نياز نداري و وجودِ تو بر تو حقّی ندارد؟»

گفت: « مرا بدين ملامت نبايد کرد که من رياست اين کبوتران تکفّل کرده ام، و ايشان را از آن روي بر من حقّي واجب شده است. و چون ايشان حقوق مرا به طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ايشان از دست صياد بجستم، مرا نيز از عهده ي لوازم رياست بيرون بايد آمد و مواجب سيادت را به ادا رسانيد. و من مي ترسم که اگر از گشادن عقده هاي من آغاز کني ملول شوي و بعضي از ايشان در بند بمانند و چون من بسته باشند ـ اگر چه ملالت به کمال رسيده باشد ـ اهمال جانب من جايز نشمري و از ضمير بدان رخست نيابي و نيز در هنگام بلا شرکت بوده است، در وقت فراق موافقت اولي تر و الّطاعنان مجال وقيعت يابند.»

واژه نامه و توضيحات

ملامت: سرزنش                                     ملول: خسته

تکفّل: عهده دار شدن                           ملالت: خستگي

مناصحت: اندرز دادن                            اِهمال: سستي   

معونت: ياري                                          ضمير: درون

مظاهرت: پشتگرمي                              رخصت: اجازه

مواجب: علّت ها ، موجبات                    فراغ: آسايش

سيادت: سَروري                                    طاعنان: بدگويان و طعنه زنندگان

عُقده ها: گِره ها                                    وقيعت: سرزنش و بد گویی

معني):

1ـ گفت: با اين کار نبايد مرا سرزنش کني زيرا که من، رياستِ اين کبوتران را پذيرفته ام و به همين

دليل، ایشان بر گردنِ من، حقّی دارند.

2 ـ و چون آنها ،حقِّ مرا با طاعت و پند و اندرز پذيري ،به جا آوردند و با ياري و پشت گرمیِ آنان ،از

دستِ صياد، نجات يافتم ، من نيز بايد از عُهده ي کارهاي رياست بر آيم و سبب سَروریِ خود را به انجام رسانم. «من نيز بايد وظيفه ی خود را انجام دهم»

 

3ـ و مي ترسم اگر اوّل،  گِره هاي مرا باز کني خسته شوي و  برخي از آنان گرفتار بمانند . وتا من،

بسته باشم ،هر چند که خسته شده باشي، سُستي در حقِّ مرا صحيح نمي داني و دلت به آن راضي

نمي شود.

4ـ و همان گونه که در وقتِ بلا و گرفتاري با هم بوده ايم، در وقتِ آسايش، همراهي بهتر است وگر

نَه،  سرزنش کنندگان، فرصتِ بدگويي پيدا مي کنند.

 

¤ موش گفت: «عادت اهل مکرمت اين است و عقيدت ارباب مودّت بدين خصلت پسنديده و سيرت ستوده در موالات تو صافي تر گردد و ثقت دوستان به کرم عهده تو بيفزايد» و آن گاه به جّد و رغبت بندهاي ايشان تمام ببريد و مُطَّوقه و يارانش مطلق و ايمن بازگشتند.

واژگان

اهل مکرمت : جوانمردان                              موالات: دوستي ها

ارباب مودّت: دوست داران                           ثقت: اعتماد و اطمینان

خصلت: خلق و خو                                       مُطلق: رها

معني):

1ـ موش گفت: « روشِ جوانمردان، همين است و نظرِ دوستان، به اين خُلق و خوي پسنديده و باطنِ

پاکِ تو، در دوستیِ تو پاک تر مي شود. (بيشتر شيفته ی  دوستیِ تو مي شوند) و اعتمادِ دوستان به

بزرگواري و پيمان داري تو بيشتر مي شود».

2ـ و آن وقت با جدّيت و ميل فراوان ،بندِ آنها را باز کرد و مُطَّوقه و دوستانش، رها و آسوده برگشتند.

0

ادبیات پایه نهم

درس اول ستایش  و زیبایی آفرینش

بیت  صفحه اول

ملکا ذکرتو گویم که تو پاکی و خدایی                      نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

شعر از سنایی غزنوی

آرایه های ادبی درس اول

الف )  تشبیه  : هر گاه نویسنده یا شاعر بخواهد شی ء ای را به شی ء دیگر مانند کند از آرایه تشبیه استفاده کرده که  مشبه و مشبه به  در جمله  قرار دارند  که  اگر یکی از اینها در جمله  نباشد  صنعت ادبی  استعاره که در متوسطه ی   دوم  با  آن آشنا می شوید .

تشبیه :  مانند کردن چیزی به چیز دیگر 

تشبیه 4 رکن دارد : 

ا- مشبه = چیزی که آن را به چیز دیگر تشبیه  می کنیم .  

 2-  مشبه به = آنچه مشبه به آن مانند شده است.

3- وجه شبه = ویژگی مشترک بین مشبه و مشبه به               

 4- ادات تشبیه  = مانند ، مثل  ، همچون ،  چون ،  چو  ،  و...

مثال : ( کوه غم )که در قبال غم سنگین و زیادی میگوید یعنی غم من از نظر بزرگی و سختی مانند کوه است . کوه ملموس است و دیدنی است ولی غم غیر ملموس است و میخواهیم  چیزی که دیدنی نیست و غیر مادی است را  به چیزی مادی می باشد و قابل مشاهده   شباهت بدهیم که عظمت آن  را دریابد.

( دریای عشق ) که عشق به دریا تشبیه شده است و از نظر وسعت و پهنا  عشق به دریا مانند شده است .

 ادات تشبیه می توانند باشند و یا  نباشند و وجه شبه در عبارت شاید نیاید ولی ما می توانیم از نوشته دریابیم .

علی از نظر رشادت همچون شیر است .  که تمام ارکان در جمله آمده است . (علی) مشبه  و (شیر) مشبه به  و (همچون)  ادات تشبیه  و (از نظر رشادت )   وجه شبه است .

اگر در عبارت (چو)   و یا (  چون)باشد به دو معنا یم باشد یا  (مثل و مانند ) معنی دارد یا معنی (وقتی یا زمانی که) را دارد ، و اگر معنی ( مثل و مانند ) باشد  آرایه تشبیه  در آن شعر یا عبارت بکار رفته است .

تا کی آخر  چو بنفشه  سر غفلت  در پیش /  حیف باشد که تو در خوابی و نرگس  بیدار

معنای عامیانه : تا کی میخوای مثل بنفشه سرت را پایین بگیری حیف نیست که گل  نرگس با چشمای بازش همیشه بیدار است و تو خوابی .( چو به معنی مثل است و  وجه شبه  هر دو سرشان پایین است )

عقل حیران شود ازخوشه ی زرین عنب /  فهم عاجز شود از حقه ی  یاقوت انار

(عنب)   انگور  و زرین  که(  زر) یعنی طلا ( ین) که اضافه شده به معنی شباهت داشتن است که انگور به خوشه ی مثل طلا تشبیه شده است . پسوند شباهت است . انگور مثل  زر  که وجه شبه  در ذهن ماست  و میگوییم که از چه نظر شبیه طلا است از نظر زردی  رنگش .

(حقه  ) جعبه یا کیسه ایی از اشیای گرانقیمت  /  انار تشبیه شده به جعبه جواهرات / از نظر شکل ظاهری   دانه های قرمز رنگ  انار به سنگ با ارزش یاقوت  تشبیه  شده  است / ادات تشبیه هم ندارد . یک تشبیه بلیغ است .

ب )  ارایه دیگر ( تشخیص )یا (جان بخشی ) به اشیاء بی جان که زمانی که استعار را یاد میگیرند این راباید بدانند .

هر گاه در نوشته شی بی جانی ، جان دار در نظر گرفته شود و متعلقات و حالات انسانی به آن نسبت داده شود و شخصیت دادن به چیزهای بی شخصیت مانند ( گریستن ابر ) که (گریه )مشخصه ی انسانی است  و اگر نسبت به زمین و زمان و آسمان بدهیم این تشخیص است .

مانند ( دست روزگار ) که به روزگار شخصیت بخشیدیم .  ( دامن  صحرا )  

( دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار ) دل که اقرار نمی کند / مخاطب قرار دادن دل که ارایه تشخیص ایجاد کرده است .

( کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند )  تصور ذکر گفتن این بی جانها ارایه تشخیص بکار بردیم .

( خبرت هست که مرغان سحر می گویند )  مرغان را قوه ی صحبت کردن دادیم .

پ) آرایه مراعات النظیر : اگر اسامی را پشت هم ردیف کنیم که از نظری به  هم ربط  داشتند ،  می گویند  صنعت  مراعات النظیر  بکار رفته است .

وارد شعر کتاب می شویم :

به نام خداوند جان و خرد

تاریخ ادبیات : در مورد فردوسی در قسمت تاریخ ادبیات باید در قسمت اعلام دقت کنید و حفظ نمایید .سی سال برای سرودن شاهنامه کار کردو در دوران غزنویان کمکی به ایشان نشد و خودش مخارج آن را داد .

به نام خداوند جان و خرد    کزین برتر اندیشه بر نگزرد

معنی بیت : به نام خدایی که برتر از او از اندیشه آدمی عبور نخواهد کرد

خداوند  نام  و خداوند  جای                 خداوند روزی دَه  رهنمای

چند صفت از خداوند را مطرح کرده است ( نام ، جای ، روزی ده ، رهنمای )

(خداوند نام)  که از صفت  آبرو و آوازه ی  انسان را مطرح می کند .

( خداوند جای)  منظور جایگاه ومقام های دنیایی انسان است .

(روزی ده)  صفت رازق بودن خداوند است .

(رهنما ) صفت هادی و هدایتگر خدا را نشان می دهد .

معنی  بیت : خداوند آبرو و مقام به انسانها عنایت کرد و انسان هارا راهنمایی می کند و روزی دهنده است .

خداوند کیوان و گردان سپهر               فروزنده ماه و ناهید و مهر

(کیوان) یکی ازستارگان است  و در اینجا  آرایه مراعات النظیر بکار رفته است بین ( کیوان و سپهر و ماه  وناهید و مهر )  

گردان سپهر ( ترکیب وصفی مغلوب ا ست یعنی سپهر آسمان گردان یعنی گردننده   )

یعنی خداوند کیوان ، که در قدیم معتقد بودند همه چیز دور دنیا می چرخد که این اصطلاح برای قدیم ها بوده است .

( فروزنده) یعنی روشن کننده    ، (  ماه و ناهید و مهر)   از ستارگان اسمان است که نور دارند واین نور را از خورشید گرفتند و خداوند برای آنها روشن کرده است

معنی بیت : خداوند صاحب ستارگان و آسمان گردنده  و خداونی که سیارات  ماه  وناهید و مهر را روشن می نماید .

به بینندگان آفریننده را          نبینی  مرنجان  دو   بیننده را

( بیننده  ) کسی که دارد می بیند وصفت فاعلی است ولی در این شعر یعنی ( چشم  )

( مرنجان )  آزار نده                     ( بیننده )  دو تا چشم خود را

معنی بیت :  با این دو تا چشم خدا را نمیتونی ببینی پس دو چشم  خودت را اذیت نکن

نیابد بدو نیز   اندیشه راه     که او  برتر از نام و  از جایگاه

همانطور که سعدی می گوید ( عاکفان کعبه ی جلالش به تحیر منصوب  که  ( ما عرفناک حق معرفتک  ) یعنی اگر  آن طور که بتوان خدا را شناخت کسی نمی تواند او را بشناسد  (  بنده همان به که زتقصیر خویش / عذر به درگاه خدا آورد  / ور نه سزاوار خداوندیش/ کس نتواند که به جای آورد . )

معنی  بیت :  اندیشه انسان به خداوند راه نداردو قادر به شناخت ذات خداوند نیست که او از نام و  جایگاه  فراتر است

ستودن  نداند کس  او را  چو هست      میان بندگی  را بباید   ،  ببست

(ستودن) ستایش کردن   /  ( میان بستن  ) کنایه از آماده شدن و تلاش کردن

معنی بیت :  برای بندگی و عبودیت خداباید تلاش کرد  وگرنه کسی نمیتواند آنطور که خدا شایسته است او را ستایش کند.

 ( و رنه سزاروار خداوندیش کس نتواند که به جا آورد )

توانا بود هر که دانا بود                ز دانش دل پیر برنا بود

 ( برنا)  یعنی جوان    و کلمه (دانش )  که برای آن ارزش و اعتبار در نظر گرفته شده است .

معنی بیت : هر که دانا  باشد توانا هم هست  و بوسیله ی دانش و علم  دل پیر انسان جوان می شود و ارزش و اعتبار پیدا میکند.

قصیده  ای از سعدی

تاریخ ادبیات :  شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی  ، از شاعران قرن هفتم  و کلیات ایشان شامل گلستان و بوستان و مهم ترین آنها غزلیات و قصاید  اوست  و سعدی در هر قالبی شعر گفته است و مهمترین آثارش بوستان که در ده باب و یا فصل  نوشته شده است و به نظم  است و محتوای آن  اخلاقی است و وزن  بوستان  مثنوی و بر وزن شاهنامه فردوسی است  ( یعنی بحر متقارب  بر  وزن  فعولن  فعولن فعولن فعول  )سروده شده است .

(گلستان) نثری  آمیخته به شعر که به آن نثر مسجع می گویند و   (نثر مسجع  ) دارای قافیه و  ردیف  و شعر گونه است که  مناجات خواجه عبدالله انصاری هم مسجع نوشته شده ا ست .

قالب این شعر  قصیده است که  چون قصاید طولانی است گزیده ایی از آن را  اینجا آورده اند .

بامدادی که تفاوت نکند  لیل و نهار       خوش بود  دامن صحرا  و تماشای بهار

دو بار در سال طول  روز و شب  دقیقا یکسان است ، اول فروردین و اول مهر که به این دو روز(  اعتدالین) گفته می شود یعنی اعتدال بهاری و اعتدال پاییزی  نام دارد .

(بامداد)  صبح  /  ( لیل )  شب  / ( نهار )  روز /  ( خوش بود ) لذت بخش است 

دانش ادبی : آرایه تضاد  ( بین  لیل و نهار ) / آرایه تشخیص  ( دامن صحرا )  

معنی بیت  : بامدادی که شب و روز با هم فرقی ندارد و ایام از سال که ماه اول بهار منظورش است  به دامن صحرا رفتن  و تماشای بهار لذت بخش است.( ترغیب میکند مخاطب خود را به دیدن طبیعت) 

آفرینش  همه تنبیه  خداوند دل است     دل ندارد که  ندارد   به خداوند  اقرار

(تنبیه ) متنبه شدن ،  آگاه شدن 

دانش ادبی : آرایه تکرار   (  ندارد ) نداشتن  ( ندارد )  معنی مجازی دارد که یعنی اقرار نداشتن است  / صنعت واج آرایی  حرف ( د)  /  صنعت جناس  بین  ( که  و به )  /  صنعت مجاز  که  ( دل ) را  آورده ولی مجازا  احساس و عاطفه  مد نظر است .

نکته دستوری :  آفرینش  ( آفرین   +   ِ ش )  کلمه  مشتق است  /  ( که )  در مصرع دوم  به معنی کسی که   و ضمیر مبهم است/ ( همه  ) بدل است .

 معنی بیت :  جهان آفرینش  انسان را آگاه میکند نسبت به وجود خدا ولی بعضی از انسان ها دلشان اعتراف به وجود خدا ندارد .

(انسان صاحب دل وقتی به صنع باریتعالی نگاه می کند به منزله ی آگاهی گرفتن و اقرار کردن اوست و اگر باز هم اقرار نکرد مشخص است که او دل ندارد.)

این همه نقش عچب  بر در ودیوار  وجود     هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

( عجب )در معنای عجیب است  / ( نقش بود بر دیوار   ) تعبیری از صورت بی جان بودن که در غزلیات سعدی بکار رفته این تصویر  است یعنی انسان هایی که درک و فهم ندارند بکار می برد .

دانش ادبی :  صنعت تشبیه ( دیوار وجود )    ( وجود آفرینش به بنا تشبیه شده ) وجود و آفرینش به یک بنایی تشبیه شده که در و دیوار دارد و اصطلاحا   اضافه استعاری گفته شده است/ صنعت مراعات نظیر  در کلمات  ( در و دیوار )  / صنعت  جناس  ( بر و در )

معنی بیت :  وجود مانند بنایی است که درو دیوار دارد که اگر کسی تامل نکند این همه نقش زیبا بر دیوار هستی چطور بوجود آمده مثل یک صورت بی جان است .

توضیح  بیت : در ساختمان های تاریخی یا ساختمان های مجلل که بعنوان اثر تاریخی است  بر دیوارها نقش و نگار است  مثل صورت انسانها و نقش های اسلیمی همان گل بوته ها  و دیگر نقش ها می باشد . بر دیوار نقاشی هایی صورت میگیرد و انسانی که از ا ین جلوه های خداوند چیزی درک نمیکند مانند آن نقش ها است . فقط ظاهر انسانی دارد .در جهان هستی این همه آثار شگفت انگیز وجود دارد هر که در ا ینها اندیشه نکند ( فکرت نکند )  مانند این است که نقش بی جانی است که بر او نمرده  به قول حافظ   باید   نماز کنید .

کوه و دریا  و درختان  همه در تسبیج اند       نه همه مستمعی  فهم کنند این  اسرار

(تسبیح کردن ) ذکر خدا گفتن  / (مستمع )  شنونده از سمع  می آیداسم فاعل/  ( اسرار)  جمع  راز ،  سر است  

دانش ادبی : صنعت  مراعات النظیر   بین کلمات  ( کوه و دریا و درختان)   که آرایه تناسب می سازند که سه کلمه از یک شبکه ی معنایی  امده ا ست  که آرایه ی  مراعات النظیر را ساخته اند ./  صنعت  تشخیص  (  کوه و دریا و درختان در حال تسبیح گفتن هستند ) /  صنعت  تلمیح  که به آیه  44 سوره  اسراء  اشاره دارد (  ان من شی الا یسبح  بحمده  و لکن  لا تفقهون  تسبیحهم  انه کان حلیما  غفورا )

معنی بیت : کوه و دریا و  درختان  همه  تسبیح خدا را می کنند و این اسرار را همه نمی شنوند  و این اسرار را صاحب دل می شنود و این اسرار به ( یسبح لله  مافی السموات و الارض)  آنچه درآسمان و در زمین است تسبیح خدا میگویند .

خبرت هست  که مرغان  سحر می گویند     آخر ای خفته سر از خواب  جهالت  بردارد ؟

( جهالت ) نادانی  / ( خبرت هست )  آیا می دانی ؟ /

دانش ادبی :  صنعت تشبیه  ( خواب جهالت )   /  صنعت تشخیص ( مرغان سحر می گویند ) /استفهام انکاری  ( آیا خبری داری ؟ )  که وقتی سوالی می پرسیم  که هدف گرفتن  جواب نیست  بلکه تاکید است ، مثلا مگه نگفته بودم ؟  درس بخونید  یعنی حتما گفته بودم .خبرت هست  یعنی حتما مرغان سحر میگویند  که ای خوابیده  سر از خواب نادانی بردارد /( خواب به جهالت) اضافه شده و اضافه تشبیهی  / یعنی جهالت مشبهه و  خواب مشبهه به  و به خواب تشبیه شده است./ صنعت مراعات النظیر  در ( خواب ،  سحر  ،  خفته )  / صنعت  کنایه  در ( سر از خواب برداشتن  )  کنایه از آگاهی و بیداری

نکته دستوری :  ( ت )  در کلمه  ( خبرت )  نهاد است ( خبر برای تو هست  ) که در ا ینجا  ( تو )  مسند است /  کلمه  ( خفته ) صفت  جانشین  اسم است یعنی ای انسان خفته .

معنی بیت :   کسی که این اسرار را درک نمی کند گویی در یک خواب جهالت قرار گرفته و این را مرغان می گویند که از خواب غفلت برخیزید .

تا کی آخر  چو بنفشه  سر غفلت در پیش ؟      حیف  باشد که تو در خوابی و  نرگس   ، بیدار

دانش ادبی : آرایه  تشبیه  ( چو بنفشه)   مثل بنفشه  که (چو ) از ادات تشبیه است   / صنعت تشخیص  ( گل بنفشه) مانند  انسانی که سر خود را پایین انداخته است ( گل  نرگس )  که نگاه می کند /  بنفشه  نماد غفلت  سرافکندگی  و  نرگس نماد بینایی و آگاهی است / صنعت کنایه   ( سر غفلت در پیش گرفتن  )

دانش زبانی : (حیف باشد)  یک جمله  (که تو در خواب هستی ) جمله دوم  ( نرگس بیدار  )  جمله سوم که  فعل  این جمله سوم حذف شده است و این مصرع سه جمله دارد./ ( حیف )  نقش مسندی دارد /  ( ی ) در کلمه ( خوابی ) به معنی  ( هستی )  فعل اسنادی است .

معنی بیت :  سعدی میگوید ای انسان غافل تا کی میخواهی  مانند بنفشه از روی بی خبری و خجالت ،  سر در پایین بگیری و غافل باشی مثل کبک ، تو که اشرف مخلوقات هستی درخواب غفلت هستی و همه در حال تسبیح خداوند هستند .

توضیح  مصرع دوم :  نرگس به دلیل شکل ظاهری  چند پر و گردی سیاه رنگی در وسط اوست از قدیم نماد  چشم بوده است  و از قدیم چشم بیدار بکار رفته است و این ا صطلاح بیدار بودن  اشاره می کند که تسبیح خداوند را می کند در مقابل کسی که تسبیح خداوند نمی کند .

 

که تواند که دهد میوه  الوان  از چوب ؟        یا که داند که بر آرد  گل صد برگ ازخار ؟

دانش ادبی :  هر دو مصرع از شیوه بیان(  استفهام انکاری ) استفاده کرده است  به جهت  تاکید  که فقط خداوند متعال می تواند.

صنعت مجاز  که  ( چوب ) آورده ولی منظورش درخت است /  صنعت تضاد  ( گل و خار )

نکته ی دستوری :  صد برگ  ( صفت مرکب )  است

معنی بیت :  چه کسی می تواند میوه های رنگارنگ در فصل بهار از یک چوب خشک بوجود بیاورد  ؟  هیچ کس نمی تواند  و   چه کسی می تواند که گل صد برگ از یک خار خشک بوجود بیاورد  و ( داند به معنی توانستن است )  در جواب این است که هیچ کس نمی تواند .( چه کسی می تواند از زمین و خار  گل های زیبا و رنگارنگ  برویاند   )

 

عقل  حیران  شود از خوشه ی زرین  عنب       فهم ،  عاجز  شود از حقه  یاقوت  انار

(حیران )  سرگشته    / ( خوشه ی عنب)    انگور   / ( زرین  ) مثل طلا    / (   عاجز)  از عجز می آید یعنی ناتوانی    

دانش ا دبی : صنعت تشبیه  که در هر دو مصرع اضافه تشبیهی است  ( خوشه ی زرین عنب )  انگور به یک خوشه ی زرین وطلایی تشبیه شده است . انار تشبیه می شود به یک  جعبه کوچکی ( حقه : جعبه های کوچکی که در آن یاقوت و جواهرات نگه می داشتند ) که پر از جواهر است./ صنعت  تشخیص   ( حیران شدن عقل )  (  عاجز بودن فهم ) / صنعت مراعات النظیر  ( عنب ) ( انار )

 معنی بیت  :  عقل سرگشته می شود از خوشه های انگور که مانند طلا  زرد رنگ است  و فهم هم در مانده و ناتوان می شود از درک اناری که شبیه یک کیسه ی یاقوت می ماند .

 

پاک  و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز       ماه و خورشید  مسخر  کند و  لیل و نهار

( تقدیر) حکم و فرمان  ، سرنوشت  /  (  عزیز) ارجمند و گرامی  ( یکی از اسامی خداوند است)/ ( مسخر )  رام  کردن

دانش ادبی :  ترکیب وصفی مغلوب   ( پاک و بی عیب خداوند)  یعنی خدای پاک و بی عیب  /  آرایه   تضاد  بین  لیل و نهار   / (ماه و خورشید مسخر کند)  یک جمله   (لیل و نهار )  که با  واو به جمله قبل  ربط داده شده است و  مسخر کند فعل  برای کلمات بعدی هم هست  . مسخر لیل کند و مسخر نهار کند  که جمعا  سه جمله می شود  مصرع دوم .  / صنعت مراعات النظیر بین  ( ماه و خورشید )  / بیت تلمیح به آیات قرآن دارد .

 معنی بیت :   خدایی  که این شگفتگی ها را بوجود آورده است یک خدای پاک و بی عیبی است که با توجه به آن سرنوشت ارجمند تغییر ناپذیر که خلق کرده ماه و خورشیدرا مسخر کرده است و ماه و خورشید  که سبب  رفت وآمد  شب و روز است  را برای ما رام کرده و در اختیار ما قرار داده است  ماه و خورشید به اراده خداوند نور افشانی می کند .

  

تا قیامت  سخن اندر کرم و رحمت  او                   همه گویند  و یکی  گفته نباید  ز هزار

( اندر )  در  / ( کرم ) بخشش

نکته دستوری :  ( تا ) حرف اضافه  و قیامت متمم / ( همه )  نقش نهادی دارد .

بهترین سوالات از حوزه ادبی تعلیمی است  ،  این بیت به دلیل قرابت معنایی ارزش زیادی دارد . کلید واژه نعمت های خدا قابل شمارش نیست .

معنی بیت  :  تا قیامت اگر از خدا و از کرمش همه صحبت کنند  یک هزارم آنچه شایسته خداوند است گفته نشده است

 

نعمتت  بار خدا ،  ز عدد  بیرون است       شکر  انعام تو هرگز  نکند   شکر گزار

گاهی با تغییر یک واژه  در یک کلمه معنی آن کاملا تغییر می کند  . ( اِنعام)  (اَنعام )/ ( مُرد )  ( مَرد )  / ( گِل ) ( گُل ) که در این بیت   ( اِنعام)  نعمت دادن مفرد است و مصدری است (اَنعام ) چهارپایان و جمع است.

دانش ادبی :  صنعت مراعات النظیر  بین ( نعمت  ،  شکر ، انعام ، شکر گزار )   /  صنعت کنایه  ( از عدد بیرون بودند )  کنایه از بیشمار بودن /

نکته دستوری :  ( ت )  در نعمت به عنوان مضاف الیه است  /  ( هرگز )  قید منفی است .

معنی بیت : خداوندا نعمت تو قابل شمارش نیست و  شمارش پذیر نیست نعمت های تو، کسی نمی تواند نعمت های تو را آنطور که هست شکر گزاری کند .( هیچ بنده ایی نمی تواند آنطور که شایسته  است  تو راستایش کند )

سعدیا    راست  روان گوی سعادت   بردند                      راستی  کن که به منزل  نرسد  ، کج رفتا

دانش ادبی :  این بیت  ( تخلص )  است برای سعدی که بیت آخرش است  / منزل ( به معنی مقصد ) /   ( گوی  = مطلق به هر چیز گرد که قدیم چوب چوگان بوده است )/( گوی سعادت بردند : کنایه است به این معنا که به سعادت  رسیدند  ) / (ای سعدی )  منادا است   و شبه جمله است  و به عنوان یک جمله است  /  ( گوی سعادت )  اضافه تشبیهی است که سعادت مشبه و  گوی مشبه به  است / گوی سعادت را بردن  کنایه است  از خوشبخت شدن و به توفیق رسیدن /گوی  مربوط به بازی چوگان است /

صنعت  جناس  بین ( که و به )   / صنعت کنایه  در ( گوی بردند )  کنایه از دست یافتن و سبقت گرفتن /

نکته دستوری : (  سعدی ) منادا   ،  ( الف )  حرف ندا  /  کج رفتار  کلمه  مشتق می باشد / بیت تشکیل شده از چهار جمله که عبارتند از :  جمله اول ( سعدیا ) جمله دوم (    راست روان گوی سعادت بردند) جمله سوم  ( راستی کن )  جمله چهارم ( کج رفتار به منزل نرسد )

معنی بیت : ای سعدی کسانی که راه راست راپیشه کردند  به منزل و مقصود می رسند    به هدف خود رسیدند   راست روان  کسانی که راه راست رفتند راه راست را پیش بگیر که بار کج به مقصد نمی رسد  ( بار کچ به منزل نمی رسد این یک  ضرب المثل است که به این مصرع اخر ارتباط دارد.)

حکایت    سفر

حکایتی از کتاب  (اسرار التوحید ) نوشته (محمد منور)  و نام کامل کتاب عبارت است از :  اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ابوالخیر که در  قرن پنجم هجری محمد بن منور نوشته است از نوادگان شیخ است  که سالها بعد از فوت ابوسعید    حالات وسلوک زندگی او  را مکتوب می کند و تمام نوشته ها هم به شکل حکایت  می باشد  که  دراین کتاب به یادگار گذاشته است .

( آسیاب ) محلی که گندم  و جو  و سایر غلات را  آرد می کردند  ( افسار )  دهنه برای نگهداری اسب  ( درنگ )  تامل  و صبر کرد   ، یک دقیقه مکث کرد . ( معرفت این است که من در این هستم )  معرفت  ( شناخت و آگاهی )  (درنگ کردن  ) مکث و توقق کردن   و  اندیشیدن   ، در اینجا هر دو معنی بکار رفته

 

فقط دور خودم میگردم و دایره افراد خودی دور خودم را ارج  می هم  هر چه غیر از او است در این دایره راه نمی دهم

نشان دهنده جمود و ایستایی و عدم میل به تکامل و پیشرفت است و می گوید این آسیاب که چشم خود را بسته و دور خود می گردد و مانند مردی است که میگوید که هر چه من می گویم درست است  و هیچ کس اجازه ورود به این دایره را ندارد که هیچ پیشرفتی ندارد .

معنی کلی متن :  پیر ما  به  آسیابی رسید و مدتی ایستاد  و توقف کرد و در آن حرکت  آسیاب دقت و  اندیشه می کرد و یک معنی اخلاقی را از آن دریافت کرد  که این آسیاب در خود حرکت می کند و  سفر می کند و جستجو میکند که عیوب خود را پیدا کند .

و از زیباترین نثر های مسجع است که بزرگان ادبی  آن را مطرح می کنند .