امروز چهارشنبه 07 آذر 1403 http://aghaghia.cloob24.com
0

درس ششم فارسی هفتم: قلب کوچکم را به چه کسی بدهم؟

من قلب كوچولویی دارم. خیلی كوچولو. خیلی خیلی كوچولو.مادر بزرگم می گوید: قلب آدم نباید خالی بماند، مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می كند. برای همین هم مدتی است فكر میكنم این قلب كوچولو را به چه كسی باید بدهم. یعنی، راستش ، چطور بگوبم؟ دلم می خواهد تمام تمام این قلب كوچولو را مثل یك خانه قشنگ كوچولو به كسی بدهم كه خیلی خیلی دوستش دارم یا. نمی دانم. كسی كه خیلی خوب است. كسی كه واقعا حقش است توی قلب كوچولو و تمیز من خانه داشته باشد. خب راست می گویم دیگر. نه؟ پدرم می گوید: قلب، مهمان خانه نیست كه آدمها بیایند، دوسه ساعت یا دوسه روزی توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه گنجشك نیست كه در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد. قلب، راستش نمی دانم چیست، اما این را می دانم كه فقط جای آدمهای خیلی خیلی خوب است برای همیشه.
خب . بعد از مدتها فكر كردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را . تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این كاررا هم كردم.اما . اما وقتی به قلبم نگاه كردم دیدم، با این كه مادر خوبم توی قلبم جاگرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده. خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می رسید و قلبم را به هردو تا شون می دادم. به پدرم و مادرم. پس همین كار را كردم. بعدش می دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه كردم و دیدم كه باز هم، توی قلبم، مقداری جلی خالی مانده. فورا تصمیم گرفتم آن گوشه خالی قلبم را بدهم به چند نفر. چند نفر كه خیلی دوستشان داشتم. و این كاررا كردم. برادر بزرگم، خواهر كوچیكم، پدربزرگم، مادربزرگم، یك دایی مهربان و یك عموی خوش اخلاقم راهم توی قلبم جا دادم. فكركردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده. این همه آدم توی قلبی به این كوچكی، مگر می شود؟ اما وقتی نگاه كردم، خداجان! می دانید چی دیدم؟ دیدم كه همه این آدمها، درست توی نصف قلبم جا گرفته اند. درست نصف با این كه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می گفتند و می خندیدند. و هیچ گله ای هم از تنگی جا نداشتند.
من وقتی دیدم همه آدمهای خوب را دارم توی قلبم جا می دهم، سعی كردم این عموی پدرم راهم ببرم توی قلبم و یك گوشه بهش جابدهم.اما. جانگرفت. هرچی كردم جا نگرفت.دلم هم سوخت. اما چكاركنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من كه نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش هر وقت كه خودش هم، با زحمت و فشار، جا می گرفت، صندوق بزرگ پولهایش بیرون می ماند و او، دوان دوان از قلبم می آمد بیرون تا صندوق را بردارد.


لغات درس

اذیت :آزار دادن
واقعا : به درستی حق : شایسته /سزاوار
تمام تمام : کامل
معلوم: آشکار
عقلم می رسید : من درست فکر می کردم
فورا : سریع و زود
شلوغ : پرسرو صدا
ولو : پخش و پراکنده
حسابی : کامل /فراوان
رضایت : خشنودی
سعی : تلاش و کو شش
تقصیر :سهل انگاری و کو تاهی
یک عالم : مقدار زیاد/ به اندازه وسعت یک دنیا
سراسر :همه/ تمام
کثیف: الوده
عجیب : شگفت انگیز/ شگفت آور
زور گفتن :ظلم وستم کردن
گله :شکایت و دل خوری
مهمان خانه : مسافر خانه

 

0

معنی کلمات درس کژال کلاس هفتم

  • کژال: آهو
  • روناک: روشنایی
  • کابوک: آواز، کبوتر
  • لپ: گونه
  • قنداقه: دورپیچ کودک، ملحفه
  • رولهک فرزند
  • گالش: کفش پلاستیکی
  • خیز کرد: قدم برداشت
  • تیرکی: تیرآهن
  • خیش: وسیله ای برای شخم زدن زمین
  • مویه: ناله
  • دایه: مادر
  • گام انداخت: دوید
  • خرناسه: زوزه
  • معطل: منتظر، بی کار
  • بدرد: پاره کند
  • مجال: فرصت
  • زل زدن : خیره شدن
  • پا برهنه : بدون کفش
  • قوه: نیرو، توان، قدرت
  • تقلا: کوشش، تلاش
  • هق هق: صدای بریده بریده ی گریه طولانی

 

آرایه های ادبی درس کژال

  • دهکده تازه بیدار شده بود: مجاز، کنایه، تشخیص
  • پوست بر تن کژال خراشید: کنایه از ترسیدن
  • مثل علفی در باد می لرزید: تشبیه
  • تپه قد کشیده بود: تشخیص، کنایه از بلندی
  • گرگ دستهایش را مثل تیغه داس….: تشبیه
  • تپه انگار تیرکی شده بود: تشبیه
  • زمین را خیش می کشید: کنایه از زیر و رو کردن
  • سنگ های بیابان را می خراسید: کنایه از ناراحت شدن
  • به موهایش چنگ زد: کنایه از شدت ترس و ناراحتی
  • سنگ ها پایش را کوبیدند: تشخیص
  • باد صدای کژال را غلتاند: تشخیص
  • گام انداخت: کنایه از دویدن
  • دندان بر دندان می سایید: کنایه از عصبانی شدن
  • گلویش را با فریادی بلندتر خراشید: کنایه از فریاد زدن
  • چشم های خون گرفته: کنایه از عصبانیت
  • تمام تنش ترس شده بود: کنایه از ترسیدن
  • اندوهی به وسعت دشت بر دلش گسترده شد: مبالغه، کنایه از ناراحتی و غصه بسیار
  • خاکت بر سر: کنایه از بیچارگی
  • تمام وجود آزاد انگار دستهایش شده بود: تشبیه
  • خرناسه اش تکه تکه می شد: کنایه از خفه شدن
  • نفس داغ گرگ یکباره سرد شد: کنایه از مردن
  • دست ها را ستون کردن : کنایه از تمام قدرت استفاده کردن
0

تعدادجمله ازفرمول زیربه دست می آید .

۱- فعل های حاضر در جمله را می شماریم.

۲- فعل های غایب (حذف شده ) را می شماریم.

۳-شبه جمله -تمام شبه جمله ها به عنوان جمله حساب می شوند

تعداد جمله ها = تعداد فعل های ذکر شده + تعداد فعل های حذف شده + تعداد شبه جمله ها


      مثال : ای مردم ! بدانیدملتی که تلاش کند وپشتکار داشته باشد هم به برخورداری می رسد وهم به موفقیت .
ای مردم + بدانید+ تلاش کند+ داشته باشد +می رسد +می رسد (که حذف شده )
شبه جمله + فعل + فعل + فعل + فعل +(فعل حذف شده)
          گاهی در جمله عبارتی شبیه به فعل می آید که هرگز فعل نیست .مانند مصدر ها ،بنابراین، این گروه هرگز در شمارش، جمله محسوب نمی شوند.
     مثال : هنگام رفت وآمد از خیابان احتیاط کن . ( یک جمله )
  کار کردن وتلاش کردن رمز موفقیت است . ( یک جمله )
          نکته :گاهی فعل ها به صورت مخفف می آیند .درشمارش جمله ها محسوب می شوند 
مثال :من آن نی ام که توراها کنم .(من آن کسی نیستم که تو رارهاکنم )

شبه جمله ها بر دو نوع هستند:

۱- منادا – منادا  را  از حروف ندا تشخیص می دهیم .  حروف ندا عبارتند از : ای ، یا ، ایا ، « ا » در پایان واژه  بدون هیچ علامتی یعنی از لحن نوشته یا ویرگول متوجه می شویم .

۲- صوت ها  عبارتند از :

برای آرزو و دعا :  کاشکی ، کاش ، ای کاش ، آمین ، الهی

برای تشویق    به به ، آفرین ، احسنت ،بارک الله، مرحبا،خوشا

برای تاسف و درد   آه ، درد ، دریغا ، دریغ  ، ای داد ،فریاد ، وای

برای تعجب           به ، وه ، عجب ، چه عجب ، عجبا ، شگفتا

برای تنبیه             امان ، الامان ، مبادا ، زنهار ، هان

برای احترام           چشم ، به چشم ، بله قربان

برای قبول و تصدیق         بله ، آری ، ای ، ای والله ،خیر، نه

برای دستور                خاموش ، ساکت ، یالله ، بسم الله

0

خلاصه تاریخ ادبیات درس ادبیات فارسی پایه هفتم

قیصر امین پور: به قول پرستو در کوچه آفتاب بود که مثل چشمه مثل رودجوشید و در ایینه های ناگهان تنفس صبح را آغاز کرد .

طاهره ایبد: به هوای گل سرخ رفت به باغچه توی گلدان 

محمود کیانوش بنیان گذار شعر کودک میگه: نوک طلایی در باغ ستاره هازبان چیزها را آموخت و آفتاب خانه ما شد.

محمد جواد محبت: در کوچه باغ آسمان گفت: با بال این پرنده سفر کن ویک دفعه رگبار کلمات ریخت.

نصرالله مردانی هم که خون نامه خاک را با ستیغ سخن نوشت و با آ تش نی /قیام نور را راه اندازی کرد

نیما یوشیج : که همان علی اسفندیاری ست و پدر شعر نو گفت: افسانه قصه رنگ پریده / ا ی شب را گوش کن.

نظامی: مخزن الاسرار-لیلی ومجنون - خسرو و

شیرین - هفت پیکر - اسکندر نامه
دکتر علی شریعتی : در کویر /اسلام شناسی /را نوشت و گفت: فاطمه فاطمه است.
سید جعفر شهیدی : تنها  نبود به همراه ابوذر و سجاد و فاطمه و زینب /انقلاب بزرگ را نوشت و با تو جه به محدودیت  در اسلام گفت جنایتکاران به چه چیز  می اندیشند.

اقبال آشتیانی در مجله یادگار خود  در بنادر و جزایر خلیج فارس در کنارخاندان نوبختی تاریخ مغول و وزراسلاجقه را نوشت وتصیح گرگلستان وبوستان

خواجه عبدالله انصاری: در قرن پنجم در هرات به دنیا آمد و به دو زبان فارسی و عربی   منا جات می کردو همین منا جات ها باعث شهرت وی و نگاشتن دو کتاب  مناجات نامه و الهی نامه گردید.                              

جلال الدین محمد بلخی یعنی همان مولانا یا مولوی  در قرن هفتم در بلخ  کتاب مثنوی معنوی را خرید و در آن 26000 بیت نوشت و ازخستگی و شوق در قونیه ترکیه در گذشت.

0

هم خانواده در زبان فارسی

1ـ کلمات هم خانواده : واژه هایِ هم ریشه که با هم ارتباطِ معنایی دارند وعربی هستند،واژه هایِ هم خانواده می گویند. در هم خانواده سه حرفِ اصلی کلمه باید به ترتیب در کلماتِ دیگر تکرار شوند تا با یکدیگر هم خانواده باشند.

مثلاً : کامل دارایِ سه حرفِ  «ک م ل »  است و می تواند با« تکمیل» هم خانواده باشد اما با « کلام » و« کلمه » هم خانواده نیست .چون سه حرفِ اصلی این کلمات « ک ل م» است و ترتیبِ این کلمات بایکدیگر متفاوت است.

کلماتِ زیر (همخانواده ها) را به خاطر بسپارید:

عُلوم: عالِم، عِلم، مُعَلِّم،عُلَما،تَعلیم،تَعَلُّم ، معلوم و...  

قادِر : مَقدور، قدرت ، قَدَر ، قَدّار ، قَدر، قَدیر و...

مسلمان: اسلام، تسلیم، سلام،سالم، سلیم ،سلامت و ...   

ظالِم : ظُلم ، مَظالِم ، مَظلوم ، ظُلُمات، ظُلمَت و ...  

مسائل : مسئله ، سؤال ، سائِل و...

شُغل : شاغِل ، مَشغول ، مَشاغِل ،اشتغال، اشغال و ... 

شاهد : شهید ،شُهدا ، مشهد و ...       

حُضور : حاضِر ، مَحضَر ، حُضّار و...

طالِب : مطلوب، مَطلب ، طَلَب و...     

ظاهِر : تظاهُر، مُتَظاهر،مَظاهر، ظَواهِر، مَظهَر،ظُهور و... 

نَصر : نُصرَت ، ناصِر ، مَنصور، نصیر و ...

0

مترادف (هم معنی ) : به کلماتی می گویند که از نظرِ نوشتن وخواندن با هم فرق دارند، امّا از نظرِ معنی با هم مشترک هستند؛ بعضی از کلمات دو یا چند مترادف دارند. مانند:

تاریکی = ظُلمت     جَمال = زیبایی، قشنگی    علم  = دانش 

پارسا = پرهیزگار    مُتَعالی =  بلند مرتبه    نور = روشنایی  

تلاش = کوشش، سَعی، جَهد    عُطوفَت = مهربانی ، دلسوزی

آوا = صِدا       مُراد = خواسته ، آرزو        خانه = سَرا        

 مَعاش =خرجِ زندگی ، کفافِ زندگی    غوغا = هَیاهو   

عزَّت = بزرگی ، جَلال        جامِه = لباس       

 ناراحت = غمگین، اَفسُرده،دل تنگ

عِیب = عار        غُرور = خودپَسَندی       غم = اندوه          

 مَعصیت =گناه ، سرکشی، عُصیان           بُزرگی = جَلال   

پنهان = نَهان، غِیب          تند = سریع      

 طَریقَت = شیوه ، رَوِش ، راه ،طَریق 

پیدا = آشکار             زندگی = حیات          عمل = کار      

غَرّه = مَغرور                 نَصیحَت = پَند    ذوق = شوق      

رایگان = مُفت ، مَجانی         شاد =خوش حال،سُرور        

مُصِر = اِصرارکننده. پافشاریکننده.سِماجَتکننده                

صَبر= بُردباری،شَکیبایی ،صَبور        

مَشَقَّت = سختی ، دُشواری ، رنج ، تَعب     

سعادَت = خوشبختی ، نیک بختی     

 

متضاد = یا همان تَضاد ( طِباق ،مُتَّضاد ، مُخالف ) : 

دو کلمه از نظر معنی،مُخالف همدیگر باشند.   

نادانی ≠ دانایی       دُرُشت ≠ ریز        استوار ≠ سُست      

آزادی ≠ اِسارَت         کوچک≠ بزرگ             فَقر ≠ ثِروَت   

 لذّت ≠ تَنَفُّر، ناخوشی      شادی≠ غم    روز≠شب     

خنده  ≠  گریه    دانا ≠ نادان    غَمناک ≠خوشحال،شاد        

زِنده ≠  مُرده       خالص ≠ ناخالص        جَهل ≠ عِلم ،دانش

نِفرَت ≠ عِشق             زیبا ≠  زشت                خار≠ گُل 

نَشیب ≠ فَراز     نافرمانی≠ اطاعت            لَیل   ≠  نَهار     

در ≠  دیوار    خُفتِه ≠ بیدار     کافر ≠ مسلمان، غیرمسلمان  

0

کلماتِ مُخَفَّف : شاعِر گاه کلمه ها را به شکلِ کوتاه شده یا « مُخَفَّف » درشعر می آورد، گاهی نیز به خاطِر وزنِ شعر مجبوراست که کلمه ها را مُخَفَّف کند.

" من ارچه در نظر یار ، خاکسار شدم 

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

کلمه ی "ارچه " همان " اگر چه" است که به دلیل وزن شعر ، کوتاه شده و به صورت اختصاری آمده است .

​​​کلماتِ زیر به همراهِ مُخَفَّفِ  آن آمده است :

گر =  اگر        ار  =  اگر        ار چه = اگر چه      ور = و اگر سَحرگَهان   =    سَحرگاهان            بُرون  =  بیرون          سِپَه  =  سِپاه                زِ   = از

بِه    =  بهتر                 کِه   = کوچک تر

0

گروه اسمی چیست ؟

به اسم های موجود در یک جمله گروه اسمی می گویند .

گروه چیست ؟ گروه در این جا به معنای اصطلاحی که تا کنون با آن سر و کار داشته اید نیست . یعنی مثلاً ما در زندگی خود تا زمانی که چند چیز در کنار هم قرار نگیرند ، به آن گروه نمی گوییم . مثلاً  ما به مجموع چند نفر گروه می گوییم . ولی هیچ گاه به یک نفر گروه نمی گوییم.

توجّه : گروه در زبان فارسی چنین معنایی ندارد . یعنی ما به یک کلمه ( اسم ) هم گروه می گوییم و به یک اسم با وابسته های آن نیز یک گروه می گوییم .

مثال :  مداد " یک گروه اسمی است . " مداد مشکی " هم یک گروه اسمی است . " چهار مداد مشکی " هم یک گروه اسمی است .

توجّه : در هر گروه یک هسته وجود دارد و ممکن است یک یا چند وابسته نیز وجود داشته باشد .پس وجود هسته اجباری و لازم  و وجود وابسته اختیاری است .

چگونه یک اسم را در جمله تشخیص دهیم ؟

به این جمله دقت کنید :

من برای خرید کفش به بازار رفتم .

سوال : به نظر شما چند گروه اسمی در این جمله هست ؟

پاسخ : 3 گروه

1- من      2- خرید کفش    3- بازار

من ، نهاد است و نهاد همیشه یک گروه اسمی است .

خرید کفش ، پس از حرف اضافه ی " برای " قرار گرفته و متمم است . که "خرید " در این جا هسته و "کفش " وابسته است. 

بازار ، پس از حرف اضافه ی " به " قرار گرفته و متمم است .

می دانیم که متمم ها همیشه اسم هستند . در کل کلماتی که در نقش های مختلف ( متمم ـ مفعول ـ قید ـ مسند ) قرار می گیرند ، اسم هستند .پس شما اگر بتوانید نقش ها را تشخیص دهید گروه ها را هم تشخیص داده اید . حال چگونه هسته و وابسته را از هم تشخیص دهیم .

1- خرید کتاب : اگر کلماتی را دیدید که با کسره به کلمه ی پس از خود متصل می شوند ، هسته هستند .

یعنی در یک گروه اولین کلمه ای که کسره می گیرد " هسته " و بقیه ی کلمات وابسته هستند .

مثال : در گروه " مداد مشکی من " مداد ، هسته و بقیه ی کلمات وابسته هستند . مشکی وابسته و من وابسته ی وابسته است .

سوال : در گروه " این خانه ی بزرگ " هسته و وابسته را مشخص کنید ؟

پاسخ : هسته ←  خانه          وابسته ی پیشین ← این            وابسته ی پسین ← بزرگ

 پس وابسته ها پیش یا پس از اسم قرار می گیرند . از همین رو زبان شناسان وابسته ها را به دو گروه تقسیم می کنند .

1- وابسته های پیشین               2- وابسته های پسین

.........

ادامه این بحث را در انواع صفت و انواع ضمیر ، دنبال کنید 

0

وابسته های پیشین 

 صفت اشاره ) مانند :  این ، آن ، همین ، همان ، چنین ، چنان ، آن گونه ، این گونه  و .... .

این کتاب ، آن دوست ، همین خانه ، همان مداد ، همین ماشین ، چنین مردی ، چنان کاری

دقت کنید ، این کلمات زمانی صفت هستند که همراه اسم به کار روند و گرنه به تنهایی ضمیر هستند .

مثال : برادرم آن را برداشت . در این جا کلمه ی " آن " به یک چیزی که نامش نیامده اشاره دارد ، یعنی به جای آن کلمه آمده است و ضمیر نام دارد . ولی اگر بگوییم " برادرم آن ساعت را برداشت " آن صفت است زیرا همراه یک اسم ( ساعت ) به کار رفته است . 

نکته: هرگاه بعد از واژه های اشاره شده مکث کوتاهی شود ، یعنی بتوانیم بعد از آن ها  نشانه ی " ، " بگذاریم باز واژه ی مورد نظر «ضمیر اشاره» است.

   مثال:   این   ،    مجید است .

صفت پرسشی ) هرگاه واژه های « کدام ،کدامین، چه ،چگونه ،چطور، چه جور ،چه سان، چه قدر، چه اندازه ،چه مقدار ،چند، چندم ،چندمین  ،هیچ و....» همراه با اسم بیایند «صفت پرسشی» نامیده می شوند. اما اگر با اسم یا جانشینان آن همراه نباشد «ضمیر پرسشی» هستند.

 مثال:   کدام  كتاب  را دوست داري؟  ( صفت اشاره )                  كدام را  دوست داري ؟ ( ضمیر اشاره )

۳)  صفت  مبهم: هرگاه نشانه های مبهم « هر،همه،هیچ،فلان، چندین، خیلی، کمی، بسیاری، اندکی ،قدری، برخی، بعضی ،پاره ای، چندان ،...» همراه اسم یا جانشینان اسم ذکر شوند، «صفت مبهم» اند و اگر بدون همراهی اسم و جانشینان اسم ذکر گردند «اسم مبهم» اند.

 مثال:           همه ی مردم    آمدند . همه همراه با اسم است پس ← صفت مبهم

                       همه   ،  آمدند . همه ، همراه با اسم نیست پس ← ضمیر مبهم

نکته:هرگاه « چند، چندین ، هیچ » مفهوم پرسشی داشته باشند دیگر نشانه مبهم نیستند و صفت پرسشی به حساب می آیند .

                  مثال:           هیچ   عاقلی     را      می شناسی؟

همچنان که مثلاً  کلمه ی " چه " می تواند ضمیر پرسشی یا ضمیر تعجبی باشد . به مثال ها توجه کنید .

چه کتابی خریدی ؟ چه ، صفت پرسشی است .

چه کتاب زیبایی ! چه ، صفت تعجبی است .

یعنی در تشخیص این گونه مباحث باید به معنا توجه لازم و کافی کرد .

 ۴) صفت تعجبی: هرگاه واژه های «چه، ،عجب،چقدر» همراه اسم یا جانشینان اسم باشند«صفت تعجبی» هستند و اگر به تنهایی بیایند ، «ضمیر تعجبی» اند.

 مثال:     چه کار خوبی کردی !  چه وابسته ی پیشین و صفت تعجبی است .کار هسته است .

                  چه کردی !  کار هسته است . و به قرینه لفظی حذف شده است . ما در درسی دیگر حذف به قرینه را توضیح خواهیم داد .

 ۵) صفت شمارشی: 
الف)صفت شمارشی اصلی: هر گاه اعداد یک تا بی نهایت با اسم یا جانشینان اسم همراه گردند ، «صفت شمارشی» اصلی اند و اگر به تنهایی بیایند «ضمیر شمارشی»اند  

 مثال   :  یک مسلمان نباید دروغ بگوید . یک وابسته پیشین و صفت شمارشی اصلی است .

ب) صفت شمارشی ترتیبی: صفتی است که با لفظ «-مین» یا «-م» همراه است . صفتی که با «_مین» همراه می شود  وابسته پیشین و صفتی که با « -م» همراه می شود وابسته پسین است.

 مثال:    چهارمین سال تولد برادرم را جشن گرفتیم . سوم وابسته ی پیشین و صفت شمارشی است . سال هسته است .

   خرداد ، ماه سوم سال است . سوم وابسته ی پسین و صفت شمارشی است . ماه هسته است .

  ۶) صفت عالی : همه ی صفت هایی که وند «ترین»را به دنبال دارند «صفت عالی» هستند

 مثال:          دیدن  او  بزرگ ترین آرزوی من است . بزرگ ترین وابسته ی پیشین و آرزو هسته است .

 ۷) شاخص: عناوین و القابی را می گویند که پیش از اسم می  آیند . شاخص ها بی هیچ فاصله ای در کنار هسته قرار می گیرند و خود اسم یا صفت هستند و می توانند در جای دیگری هسته گروه اسمی باشند .

  مشهور ترین شاخص ها عبارتند از : آقا ، خانم،استاد، حاجی خواهر، برادر، عمو ،عمه ، خاله، تیمسار، سرلشکر، کدخدا، مهندس ، دکتر ، امام  ، شهید و ...

مثال: دکتر احمدی وارد شد . دکتر وابسته ی پیشین و شاخص است . 
مثال: امام علی (ع) فرمودند  . امام وابسته ی پیشین و شاخص است

0

جمله فعلی و جمله اسنادی 
11- جمله فعلی: جمله‌ايست که از نهاد و فعل تام ساخته شده باشد و دارای دو رکن باشد: نهاد + فعل: علی آمد.

2- جمله اسنادی: به جمله‌اي مي‌گویند که از نهاد و مسند و فعل ربطی ساخته شده باشد یعنی دارای سه رکن باشد.
هوا (نهاد) سرد (مسند) است (فعل ربطی).
 جمله بی فعل: به جمله‌اي گفته‌اي مي‌شود که در ظاهر فعل نداشته باشد و فعل در ژرف ساخت یعنی در تقدیر باشد.
 صبح بخیر، ایستادن ممنوع

جمله ساده، جمله مرکب

1-جمله ساده: جمله است که در آن تنها یک فعل به‌کار رفته باشد. علی به کتابخانه رفت.

 2-جمله مرکب: جمله‌اي است که در آن بیش از یک فعل به‌کار رفته باشد. علی به کتابخانه رفت تا درس بخواند.

جمله مستقل و ناقص 
11- جمله مستقل یا کامل: جمله‌اي است که به تنهایی مفهوم روشن و کامل دارد. (آزادی بزرگ‌ترین نعمت‌هاست.)

2 -جمله ناقص: جمله ساده‌اي است که به تنهایی مفهوم روشن و رسایی ندارد.  (اگر وقت داشتم...)

جمله مثبت و منفی

1-جمله مثبت: جمله‌ايست که چیزی را خبر مي‌دهد یا طلب مي‌کند.

شیرین درس مي‌خواند. برای امتحان آماده شد.

2- جمله منفی: جمله‌اي است که چیزی را نفی کند یا عدم آن را طلب کند.

 شیرین درس نمي‌خواند. برای امتحان آماده نشد.

جمله معترضه: جمله‌اي است که در ضمن جمله اصلی مي‌آید و مفهومی یا نکته‌اي را توضیح مي‌دهد و اگر آن را حذف کنیم خللی در مفهوم اصلی پدید نمي‌آید. این جمله را بین دو ویرگول یا دو خط تیره مي‌گذارند.

استادم – خدا او را بیامرزد – مرد سخن‌شناسی بود.

جمله مرکب: 
 جمله‌هایی هستند که معنی آن‌ها با یک فعل تمام نمي‌شود و برای آن که معنی کاملی را برسانند به چندین فعل نیاز دارند. جمله مرکب از دو جمله پایه و پیرو تشکیل شده است.

1- جمله پایه: جمله‌اي است که غالباً غرض اصلی را در بر دارد. 
22- جمله پیرو: جمله‌اي است که معنی کاملی ندارد و جمله ناقصی است که مفهومی از قبیل زمان، مکان، شرط و جز آن را به مفهوم جمله پایه مي‌افزاید.

راه‌های تشخیص جمله پایه و پیرو:
1- معمولا جمله پایه غرض اصلی گوینده را در بردارد و جمله دیگر جمله پیرو است. 
2- جمله پیرو غالباً همراه یکی از حروف ربط مي‌آید. 
33- فعل در جمله پیرو مي‌تواند به مصدر یا صفت تاویل شود.

تذکر: جمله پیرو به مصدر یا صفت تاویل مي‌شود و در جمله پایه یک نقش نحوی بر عهده مي‌گیرد که به بررسی این نقش‌ها مي‌پردازیم. 
 الف - جمله پیرو به تاویل مصدر