امروز چهارشنبه 07 آذر 1403 http://aghaghia.cloob24.com
0

درس ششم فارسی پایه نهم
- آداب زندگانی

- بدان که مردم بی هنر مادام بی سود باشد، چون مغیلان که تن دارد و سایه ندارد

- معنی: ای پسر بدان که انسان بی فضیلت همیشه بی فایده است، مانند درختچه خارشتر که جسم دارد ولی سایه ندارد.(این عبارت آرایه ی تشبیه دارد)

- نه خود را سود کند نه غیر خود را؛
- معنی: (چنین انسانی) نه برای خود سودمند است و نه برای دیگران.

- جهد کن که اگر چه اصیل وگوهری باشی گوهرتن نیز داری که گوهرتن از گوهر اصل بهتر بود؛
- معنی: با وجود داشتن اصل و نسب نیکو تلاش کن شایستگی فردی نیز داشته باشی زیرا شایستگی فردی از اصل و نسب نیکو بهتر است.

- چنان که گفته اند: بزرگی خرد و دانش راست نه گوهر و تخمه را،
- معنی: زیرا همان گونه که گفته اند: بزرگی انسان به عقل و دانش اوست نه به اصل و نژاد او

- اگر مردم را با گوهر اصل گوهر هنر نباشد، صحبت هیچ کس را به کار نیاید.
- معنی: اگر انسان همراه با اصل و نسب نیکو شایستگی فردی نداشته باشد، برای همنشینی با هیچ کسی مناسب نیست.

- در هر که این دو گوهر یابی، چنگ در وی زن و از دست مگذار که وی همه را به کار آید.
- معنی: درهر کس این دو ویژگی( اصل و نسب نیکو و شایستگی فردی) را یافتی با او ارتیاط برقرار کن و او را از دست نده زیرا چنین انسانی برای همه سودمنده است

- *سخن نا پرسیده مگوی و از گفتار خیره پرهیز کن . چون باز پرسند ، جز راست مگو. تا نخواهند ، کس را نصیحت مگوی و پند مده ؛ خاصّه کسی را که پند نشنود که او خود اوفتد.

- معنی : تا حرفی را از تو نپرسیده‌اند ، چیز نگو و از سخن بیهوده دوری کن. وقتی از تو چیزی می‌پرسند ، فقط حرف راست بگو. تا از تو نخواسته‌اند کسی را نصیحت نکن و پند نده ؛ مخصوصاً کسی که پندها را نمی‌شنود و نمی‌پذیرد ، زیرا چنین کسی خودش گرفتار می‌شود.

- لغت : نا پرسیده : نپرسیده / گفتار : سخن / خیره : بیهوده / خاصه : مخصوصاً / خود اوفتد : خودش گرفتار شود.

نکته دستوری :
باز پرسند : فعل پیشوندی / راست : صفت جانشین اسم (= حرف راست)

- در میان جمع هیچ کس را پند مده. از جای تهمت زده پرهیز کن و از یار بداندیش و بد آموز بگریز. به غم مردمان شادی مکن تا مردمان نیز به غم توی شادی نکنند.
- معنی : در میان جمع کسی را نصیحت نکن . از رفتن به جایی که مردم به آن گمان بد دارند ، دوری کن و از دوست بدخواه و بداندیش فرار کن. با غم و اندوه مردم خوشحال نشو تا این که مردم نیز در غم تو شادی نکنند.

نکته دستوری :

تهمت زده : مشتق – مرکّب / بد اندیش و بد آموز : صفت مرکّب / مردمان : ساده / شادی : مشتق / مده و مکن : فعل نهی

- * داد ده تا داد یابی . خوب گوی تا خوب شنوی . اگر طالب علم باشی ، پرهیزگار و قانع باش و علم دوست و بردبار و کم سخن و دور اندیش.
- معنی : حقّ مردم را بده تا به حقّت برسی. حرف خوب بزن تا حرف خوب بشنوی ، اگر خواهان علم و دانش هستی ، پرهیزگار و قانع باشد و دوست دار علم ، شکیبا ، کم حرف و آینده نگر باش.

- لغت : داد : عدل و انصاف ( داد ده : حق را بده ، با عدل و انصاف ، رفتار کن.) / طالب : خواهنده ، طلب کننده/ پرهیزگار : پارسا / دور اندیش : آینده نگر

نکته دستوری :

پرهیزگار : مشتق / علم دوست ، بردبار ، کم سخن و دور اندیش : مرکّب / فعل اسنادی « باش » بعد از « دور اندیش » به قرینه‌ی لفظی ، حذف شده است و تمام واژه های « پرهیزگار ، قانع ، علم دوست ، بردبار ، کم سخن و دور اندیش » ، نقش مسندی دارند.

نوع نثر : مسجّع و آهنگین

از : الهی نامه‌ی خواجه عبدا… انصاری

- * عمر در پرستش خدای تعالی خرج کن که حساب ، او خواهد خواست. بر گذشته و شکسته و ریخته افسوس مخور . تمام زیرکی را عاقبت اندیشی نام نه. معیشت تنگ را به توکّل دفع کن ، دین را به علم نگاه دار ، اگر علم خواهی با تنهایی بساز.

- معنی : عمر خودت را در راه عبادت خداوند بلند مرتبه ، سپری کن ، زیرا خداوند در روز قیامت از انسان‌ها ، حساب رسی خواهد کرد. بر چیزهایی که گذشته و از دست رفته ، افسوس نخور. تمام هوشیاری و زیرکی را در عاقبت اندیشی و آینده نگران بدان . سختی زندگی را با اعتماد به خداوند ، سپری کن. با علم و دانش ، دین خود را حفظ کن. اگر خواستار علم و دانش هستی با تنهایی بساز و مدارا کن.

- لغت : تعالی : بلند مرتبه / حساب : حساب رسی کردن ، باز خواست کردن / شکسته : ویران شده / افسوس : حسرت ، غصّه / عاقبت اندیشی :آینده نگری ، فکر پایان کاری را کردن / معیشت : زندگی / توکّل : اعتماد

نکته دستوری :
واژه های « پرستش ، گذشته ، شکسته ، ریخته ، زیرکی و تنهایی » ، مشتق هستند. / عاقبت اندیشی : مشتق – مرکّب

- * فراخ دلی خواهی تن آسانی را بگذار . کم خصمی خواهی ، به خود مشغول باش . خلق را دوست خواهی مال را دشمن گیر . خود را آسوده خواهی ، بد مکن. شر نخواهی ، بد بگذار. جنگ نخواهی ، تحمّل کن. دعا را بهتر از سپاه دان. امید را بهتر از گنج دان. هرچه دون خدای است همه را باطل دان. بلا از دوست عطاست ، پس ، از عطا نالیدن خطاست.

اگر آسوده خیال می‌خواهی ، تنبلی را رها کن . اگر می‌خواهی که دشمن ، کم‌تر داشته باشی ، به کار خودت مشغول شو. اگر می‌خواهی مردم با تو دوست باشند ، دشمن مال و ثروت باش. اگر می‌خواهی آرامش و آسایش داشته باشی ، کارهای بد ، انجام نده . اگر می‌خواهی از شرّ و بدی در امان باشی ، بدی را کنار بگذار. ( در حقّ کسانی بدی نکن ) . اگر خواستار جنگ و دعوا نیستی ، سختی‌ها و ناملایمات را تحمّل کن . مناجات با خدا را ( کمک خواستن از خدا را) بهتر از قدرت سپاه و لشکر بدان . امیدواری را بهتر از گنج و ثروت بدان.

- معنی : هر چیزی که غیر از خداست ، باطل بدان ، بلا و رنجی که از جانب خدا باشد ، بخشش و عطا است و نالیدن از عطا و بخشش اشتباه است.

- لغت : فراخ دلی : آسودگی خیال ، بی باکی/ تن آسانی : تنبلی / کم خصمی : کم دشمن بودن / شر : بدی / بگذار : رها کن / دون : غیر / عطا : بخشش / مال را دشمن گیر : مال اندوزی نکن ، بخشنده باش

آرایه :
دوست و دشمن : تضاد / جنگ و سپاه : مراعات نظیر / عطا و خطا : جناس و سجع
نوع نثر : ساده و روان
از : اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین توسی

- آدمی باید که بسیار نگوید و سخن دیگری به سخن خود قطع نکند و هر که حکایتی یا روایتی کند و او بر آن واقف باشد ، وقوف خود بر آن اظهار نکند ، تا آن کس آن سخن به اتمام رساند و چیزی را که از غیر او پرسند ، جواب نگوید.
- معنی : آدم نباید بسیار حرف بزند و نباید حرف دیگری را با حرف خود ، قطع کند. اگر کسی حکایتی یا روایتی را بیان می‌کند و او بر آن موضوع آگاهی دارد ، آگاهی خود را آشکار نکند تا آن شخص ، حرفش را به پایان برساند و چیزی را که از دیگران می‌پرسند ، پاسخ ندهد.

- لغت : آدمی : انسان / حکایت : قصّه و داستان / واقف : آگاه ، باخبر / وقوف : آگاهی / اظهار : آشکار و بیان / اتمام : پایان

توجه : واقف و وقوف ، هم خانواده هستند.

- اگر سؤال از جماعتی کنند که او داخل آن جماعت بود ، بر ایشان سبقت ننماید و اگر کسی به جواب مشغول شود او بر بهتر جوابی از آن قادر بود ، صبر کند تا آن سخن ، تمام شود ، پس جواب خود بگوید بر وجهی که در متقدّم طعن نکند.
- معنی : اگر از گروهی ، پرسشی شود که او هم در میان آن‌هاست ، در جواب دادن بر دیگران ، پیشی نگیرد و اگر کسی مشغول جواب دادن باشد و او قادر است که بهتر جواب دهد باید صبر کند تا حرف و جواب آن شخص تمام شود ، سپس جواب خود را به گونه ای بگوید که شخص قبلی ، مورد تحقیر و نکوهش قرار نگیرد.

- لغت : جماعت : گروه / سبقت : پیشی گرفتن / بر وجهی : به گونه ای ، به صورتی / متقدّم : پیشین ، قبلی / طعن : سرزنش ، نکوهش

- در محاوراتی که به حضور او میان دو کس رود ، خوض ننماید و اگر از او پوشیده دارند ، استراق سمع نکنند و تا او را با خود در آن مشارکت ندهند ، مداخلت نکند.
- معنی : به گفت و گو هایی که در حضور او بین دو نفر انجام می‌گیرد ، دقّت و فکر نکند و اگر آن‌ها ، سخنشان را از او مخفی می‌کنند ، دزدیده گوش نکند و تا وقتی که او را در گفت و گوی خود ، شرکت ندادند ، دخالت نکند.

- لغت : محاورت : ج محاوره ، گفت‌وگوها ، گفتارها / خوض نمودن : در امری اندیشیدن ، به عمق و ژرفای چیزی فکر کردن / استراق سمع : پنهانی گوش کردن ، دزدیده گوش کردن / مشارکت : شرکت دادن .

0

فارسی نهم ، درس هفتم  

1-لغات درس : حکیم : خردمند                     فرزانه : خردمند و دانا              ژرف : عمیق

مشخصه : ویژگی           ظریف : دقیق             طعن : سرزنش                     لعن : لعنت

هجو : سرزنش کردن      رهنمود : پیشنهاد         احزان : جمع حُزن ، اندوه ها      شوریده : آشفته

سامان : آرام و قرار         مراد : آرزو ، هدف        هان: آگاه باش                       واقف : آگاه

فنا: نابودی                  بنیاد : اساس              بس : بسیار                          بعید : دور       

کان : مخفف که آن        کنج : گوشه               خلوت : تنهایی                      وِرد : ذکر و دعای زیر لب

معنای بیت ها :

بیت یک : یوسف گم شده به کنعان باز می گردد ، ناراحت نباش ، این سرای غم زده دوباره با صفا و شاد می شود .

بیت دو: ای دل اندوهگین نگران نباش ، حال و روزت خوب می شود و افکار پریشان و آشفته ات به سامان می شود .دل بد مکن :کنایه از ناامید نباش

بیت سه : روزگار اگر چند روز بر مراد ما نرفت ، دائماً حالت روزگار یکسان نیست ، ناراحت نباش // دور گردون : کنایه از روزگار // بر مراد نرفت : کنایه از مطابق میل نبود

بیت چهار : بیدار باش و نا امید نشو ؛ زیرا در پشت پردۀ تقدیر ، بازی هایی در جریان می باشد که ممکن است به سود تو باشد بنابرین جای غصه خوردن نیست .

بیت پنج : ای دل ، اگر فنا همچون سیلابی اساس هستی را نابود سازد ، تو غمگین و ناراحت نباش زیرا کشتی بان تو نوح می باشد و تو را از توفان نجات می دهد . آرایه ها : ای دل : تشخیص // بنیاد هستی برکند : کنایه از نابود کند // سیل فنا : تشبیه // اشاره به داستان نوح : تلمیح // نوح ، کشتیبان و توفان : مراعات نظیر

بیت شش: در بیابان اگر به شوق کعبه راه می روی ، اگر سختی های راه همچون خار مغیلان تو را اذیت کرد ناراحت نباش . // خار مغیلان : کنایه از سختی // سرزنش : کنایه از آزار و اذیت // سرزنش خار مغیلان : تشخیص

بیت هفت : گر چه منزل بسیار خطرناک و مقصد بسیار دور است ، هیچ راهی نیست که پایان نداشته باشد.

بیت هشت : ای حافظ، تا در گوشۀ عبادت و خلوت خود در شب هایی تیره و تاریک به ذکر پروردگار و خواندن قرآن سرگرم هستی غصه و غم به دل راه مده // کنج فقر : تشخیص // تار و تا : جناس

سؤالات درس :

الف ) معنی شعر :  1- غواص اگر اندیشه کند کام نهنگ     هرگز نکند درّ گرانمایه به چنگ

2-هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب         باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

3-هیچ راهی نیست کان را نیست پایان ، غم مخور

ب) معنی لغات  2- معنای لغات خواسته شده را بنویسید

الف- عزیز مصر به رغم برادران غیور   ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسید

ب- هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّ غیب // فرزانه/ ژرف/ طعن/ طنز/ احزان / گردون/ هجو/ مغیلان / تخلص

0

تشخیص: جان بخشی به اشیا ء، انسان نمایی پدیده ها

هر گاه شاعر یا نویسنده به موجودی بی جان یا گیاه عمل انسانی نسبت دهد، آرایه ی تشخیص به کار برده است.

مثال:

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست.

تکّه یخ ها به گریه افتادند.

شبنم از روی گل برخاست، گفت: میخواهم آفتاب شوم

سجع:

در لغت به معنی آواز کبوتر است اما در اصطلاح ادبی به کلمه هایی گفته می شود که در پایان جمله ها می آید و از نظر آهنگ و حروف آخر یکسان هستند و همانند قافیه در شعر است.

1)قافیه در آخر مصراع یا بیت ها و سجع در آخر جمله ها می آید.

2)بعد از قافیه بعضاً ردیف می آید. در نثر هم گاهی بعد از کلمه های سجع همین کلمه ها قرار می گیرد (البته به آنان ردیف نمی گوییم) اما سجع محسوب نمی شود: الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.

نثری که دارای سجع باشد (مسجّع) نامیده می شود.

معروف ترین کتاب هایی که به نثر مسجع هستند:

1)مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

2)گلستان سعدی شیرازی

3)بهارستان جامی

4)منشآت قائم مقام فراهانی

سجع، یکی از روش هایی است که با اعمال آن در سطح دو یا چند کلمه یا در سطح دو یا چند جمله موسیقی و هماهنگی به وجود می آید و یا موسیقی کلام افزایش می یابد

سجع معمولا سه گونه است:1)سجع متوازی:اشتراک در واج های پایانی+اشتراک در وزن

2)سجع متوازن:اشتراک در وزن

3)سجع مطرف:اشتراک در واج های پایانی

توضیح و تعریف این سجع ها در این مرحله از آموزش (دوره راهنمایی) نیاز نیست.

تذکر:سجع اساس نثر قنی و مقاله نویسی است و در قرآن مجید نیز نقش برجسته ای دارد.سجع در قرآن را (فواصل) گویند.

مثال سجع: توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل است نه به سال. (سعدی)

مراعات النظیر(تناسب)

یکی از آرایه ادبی است که برخی از واژه های کلام جزیی از یک مجموعه هستند و با یکدیگر از نظر معنا و هم جنس بودن و شباهت بین آن ها ارتباط و تناسب وجود دارد. مثال:

دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول

ای خوشا دامن صحرا و گریبان چاکی (مسکین اصفهانی)

مراعات النظیر، آوردن واژه هایی از یک مجموعه است که با هم تناسب دارند.این تناسب می تواند از نوع مکان،زمان و همراهی و... باشد.

مدرسه و شیخ از اجزای: درس دامن و گریبان و چاک از اجزاء: لباس

تناسب از مختصات مهم شعر«حافظ» است و هر چه بیشتر در کلمات او دقت شود، تناسب بیشتر کشف می شود به عبارت دیگر کلمات در شعر او با رشته های متعددی به یکدیگر بسته شده اند.

در مکتب قدیم،اصل ادب فارسی، سخن نظم و نثر، وقتی ارزش ادبی پیدا می کند که، ما بین اجزای کلام تناسب وجود داشته باشد.

درخت، بهار

شکوفه

به عبارت ساده تر مراعات نظیر، به کلماتی گفته می شود که دیگر کلمات مجموعه خود را به یاد بیاور

بیت1-(بر درختی شکوفه ای خندید در کتابی بهار معنا شد)

زنگ کلاس تفریح غوغا شدن

بیت2-(زنگ تفریح را زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد.)

تذکر:آرایه مراعات النظیر دست کم از دو کلمه به وجود می آید.

اغلب واژه های تضاد (متضاد) با هم مراعات النظیر دارند مانند (شب و روز)(درویش و دارا) یعنی کلمات از نظر معنی عکس و ضد هم باشند.(تناسب منفی)

من عهد تو سخت، سست می دانستم

شکستن آن درست می دانستم

این دشمنی ای دوست که با من به جفا

آخر کردی نخست می دانستم

جناس

آن است که گوینده یا نویسنده در سخن خود کلماتی هم جنس بیاورد که در ظاهر شبیه به یکدیگر باشند امّادرمعنی مختلف باشد. و هماهنگی و موسیقی ای در کلام به وجود می آورد. جناس معمولاً درسطح کلمه بررسی می شود و برانواعی تقسیم می شوند. که چند نمونه ی مهم را بیان می کنیم:

1)جناس تام ← کلماتی که در لفظ یکی باشند و معنای مختلف داشته باشند. مثال: شانه/شانه – گور/گور

گرمن از خار بترسم نبرم دامن گل * کام در کام نهگ است بباید کلبید

«سعدی»

*در شعر بالا کام اول به معنای (آرزوی (معشوق) است و کام دوم به معنای (دهان) است.

بهرام که گور می گرفتی همه عمر * دیدی که چگونه گور بهرام گرفت «نظامی»

*در شعر بالا گور اول به معنای (گورخر) است و گور دوم به معنای (قبر) است.

برادر که در بند خویش است، نه برادر نه خویش است. «سعدی»

*در شعر بالا خویش اول به معنای (خود)است و خویش دوم به معنای (فامیل) است.

تار زلفت را جدا مشاطه گر از شانه کرد

دست آن مشاطه را باید جدا از شانه کرد«امیر خسرو دهلوی»

1- شانه ی موی سر 2- دوش، کتف

جناس ناقص

آن است که ارکان جناس (کلمه) در حروف یکی اما در حرکت اختلاف داشته باشند.

مثل: سَوار / سِوار، خَلق / خُلق، مِهر / مُهر، دَرد / دُرد

مکن تا توانی دل خویش ریش *** وگر می کُنی، می کَنی بیخ خویش

جناس زاید

آن است که یکی از کلمات هم جنس نسبت به دیگری حرف یا حروفی در آغاز یا وسط یا پایان اضافه داشته باشد.

نکته: جناس زاید سه حالت دارد:

الف) اضافه در حرف اول ← جناس مطرّف

مثال: دام / مدام، رمیده / آرمیده، کوه / شکوه

شرف مرد به جود است و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود «سعدی»

تا چند زمن رمیده باشی با غیر من آرمیده با شی

«ولی دشت بیا ضی»

ب) اختلاف در وسط ← جناس اختلاف در وسط اسم ندارد.

مثال: کف / کنف، نرد / نبرد، سر / سپر

این که تو داری قیامت است نه قامت وین نه تبسم که معجزه است و کرامت

ج) اضافه در آخر ← جناس مذّیل

مثال: خام / خامه، جام / جامه، نام / نامه

از حسرت رخسار تو ای زیبا روی از ناله چو نال گشتم، از مویه چو موی

«رشید وطواط»

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است * بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

«حافظ»

انواع دیگر جناس شامل، مضارع، مرکب، قلب، مطرّف، اشقاق را در مراحل بالاتر فرا خواهید گرفت.

کنایه:

کنایه: بیان نشانه­ی یک چیز و اراده کردن خود آن چیز. ((در لغت به معنی پوشیده سخن گفتن است و در اصطلاح سخنی است که دارای دو معنی دور و نزدیک باشد و این دو معنی لازم وملزوم یکدیگرباشندو گوینده آن جمله را چنان ترکیب کند و به کار برد که ذهن شنونده از معنی نزدیک به معنی دور متصل گردد.)) (همایی 389(256)

کنایه یکی از حساس ترین مسایل زبان است و چه بسیار خواننده هستند که هدف نویسنده را از کنایه در نمی یابند.مثال:

در خانه اش همیشه باز است = کنایه از بخشنده بودن است.

فلانی ریش سفید است = کنایه از با تجربه بودن است.

وقتی می گوییم فلانی ریش سفید است دارای دو معنی است، یکی آن که او دارای ریش سفید است و معنی دوم آن که او به علت طول عمر زیاد و دارای ریش سفید است و این نشان می دهد که در طول عمر دراز خود، تجربه های زیادی اندوخته است پس ریش سفید دلیل بر دارا بودن تجربه­ی زیاد است.پس دریافت و فهم کنایه از طریق معنی (یا به قول امروزی"مفهوم") است.

هنوز از دهن بوی شیر آیدش همی رای شمشیر و تیر آیدش «کنایه از کودک بودن»

*تذکر: در کنایه همه­ی الفاظ حقیقی هستند و مجازی در کار نیست اما مقصود گوینده، معنی دوم است.

تضاد یا طباق:

بین معنی دو یا چند لفظ تناسب تضاد باشد،یعنی کلمات از نظر معنی، عکس و ضد هم باشند.

من عهد تو سخت، سست می دانستم بشکستن آن درست می دانستم این دشمنی ای دوست که با من به جفا آخر کردی نخست می دانستم

«ابوالفرج رونی»

اشکم ولی به پای غریزان چکیده­ام * * * خارم و به سایه­ی گل آرمیده­ام

تضمین:

هرگاه شاعر یا نویسنده، مصراع یا چند بیت یا سخن شاعر یا نویسنده ی دیگری را در ضمن شعر یا نوشته ی خود بیاورد، به آن تضمین می گویند.

گاهی در تضمین، شاعر و نویسنده به نام شاعر یا نویسنده ای که از او مصرع یا بیت یا سخنی آورد،‌ اشاره می کند و گاهی نیز به این دلیل که شعر یا نوشته بسیار مشهور است، به گوینده ی آن اشاره نمی شود:

تضمین آشکار به نام شاعر یا نویسنده اشاره می کند.

تضمین پنهان به نام شاعر یا نویسنده اشاره نمی کند.

· هرگاه شعری یا سخنی را از کسی در نوشته خود ذکر کنیم و تضمین آن با گیومه «» مشخص نشود و به هر طریقی آشکار نشودکه این سخن از چه کسی گرفته شده است وارد «سرقت ادبی» شده ایم.

مثال: سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟

یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟

یا چو «بستان» و «گلستان» تو گلزاری هست؟

هیچم ارنیست تمنای توام باری هست

«مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست» «ملک الشعرای بهار»

نکته: اگر بیت یا مصراعی از شاعر دیگر به عنوان تضمین بیاورد معمولاً داخل گیومه قرار می گیرد.

هدف از تضمین: 1) اعتبار بخشیدن به سخن 2) خلاصه کردن مفاهیم گسترده و طولانی 3) ضمانت برای اثبات ادعا

چو زنم چو نای هر دم ز نوای ساز او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد این نوا را» «شهریار»

بیت دوم را شهریار از حافظ تضمین کرده است.

واج آرایی (تکرار حروف):

یکی از شیوه های مناسب برای ایجاد موسیقی کلام است و آن ممکن است با تکرار حروف در یک جمله یا مصراع باشد. گاهی هم حروفی با هم صدایی در هم می آمیزد و موسیقی کلام را به اوج می رساند. مثل مصراع زیبای حافظ:

دل بی جمال جانان میل جنان ندارد

هر کس که این ندارد، حقّا که آن ندارد

که در آن تکرار حروف: (ل)و(م) و (ج) و (ن) و (آ) شنیده می شود.

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را «حافظ»

تکرار در حروف: ش – ر – ا

ریاست به دست کسانی خطاست که از دستشان دست هابر خداست

«سعدی»

تکرار حرف (س) و حرف (الف)

خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد

که تا ز خال تو خاکم شود عبیر آمیز «حافظ»

تکرار حرف (خ) و حرف (الف)

قیامت قامت و قامت قیامت قیامت می کند این قد و قامت

شب است و شاهد و شمع و شراب شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دست اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

تلمیح:

شاعر یا نویسنده،گاهی برای زیباتر ساختن سخن و تاثیر گذاری بیش تر آن به اشاره و غیر مستقیم از آیات، روایات، احادیث، داستان­ها و رویداد­های مهم تاریخی و...اشاره می کند. به این شیوه بهره­گیری از کلام ((تلمیح)) می گویند.

*تذکر: گاهی واژه ­هایی که آرایه­ی تلمیح را به وجود می آورند، مراعات نظیر هم هستند. مانند:

آینه سکندر، جام می است بنگر * * تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

«حافظ»

واژه­ی «اسکندر و دارا» مراعات نظیر و اشاره دارد به جنگ اسکندر مقدونی و دارا (داریوش) پادشاه معروف هخامنشی

«تلمیح» در لغت به معنی گوشه چشم اشاره کردن و در اصطلاح بدیع آن است که گوینده در ضمن کلام به داستان یا مثلی یا آیه و حدیثی معروف اشاره

می کند.:

یا رب این آتش که در جان من است * * سرد کن آن سان که کردی بر خلیل

«حافظه 

تلمیح دارد به داستان حضرت ابراهیم خلیل الله که او را در آتش افکندند و آتش بر وی سرد شد وسلام کرد و گزندی به وی نرسید. بر گرفته از آیه(17) سوره انبیا

0

مهم -    مصدر - ریشه یا (بن) - شناسه 
فعل: در لغت به معنای انجام کار، کردار، رفتار و هر عملی است که از انسان سر می زند یا می توانیم آنرا به غیر جاندار نیز نسبت دهیم. (تشخیص) 
فعل ها از کجا و از ریشه ی کدام واژه گرفته می شوند، باید بدانیم ریشه ی اصلی همه ی فعل ها از واژهای به نام مصدر شکل می گیرد.

مصدر: در اصطلاح دستور زبان فارسی، اسمی است که بر انجام کار دلالت دارد بدون آنکه زمان، شخص و شمار (جمع یا مفرد) آن را مشخص کند.
علامت مصدر: حرف (ن) در آخر فعل می باشد.

رفتن، گشتن، نوشتن، خواستن دیدن، شنیدن، چرخیدن

ریشه ی فعل: یا همان بن 
جزء تغییرناپذیر فعل است که انجام کار و زمان فعل را مشخص می کند. 

فعل های زمان گذشته(ماضی) و آینده(مستقبل) از بن ماضی وفعل های حال(مضارع)و امر از بن مضارع ساخته می شوند.

شناسه: بخش متغیر فعل است که شخص و شمار (جمع و مفرد) فعل را مشخص می کند. هر شناسه در
واقع به یکی از ضمیرهای«من،تو،او،ما،شما وآنها» اشاره می کند. فعل سوم شخص مفرد در زمان ماضی
شناسه ندارد. (شناسه به قول قدیمی ها مستتر یا پوشیده است یا به قول امروزی ها تهی می باشد. 
شناسه ها م – ی – د (برای مفرد) یم – ید – ند (برای جمع)
مثال: می روم – می روی– می رود – می رویم – می روید – می روند.

توجه: " می" به فعل نمی چسبد.

0

جمله: جمله مجموعه اي از کلمه ها است. در هر زبانی کلمه ها را به انواعی تقسیم مـی کننـد. در زبـان
فارسی هفت نوع کلمه وجود دارد: 
 -1 اسم -2 فعل -3 ضمیر -4 صفت -5 قید -6 حرف -7 صوت
*مثال براي هر نوع از کلمه ها: 
اسم – علی در این مثال : علی می آید .
فعل – می آید در این مثال : علی می آید .
ضمیر – او در این مثال : او می آید .
 آنها در این مثال : آنها می آیند . 
صفت – زیبا در این مثال : کودك زیبا می آید. 
قید – تند در این مثال : علی تند می آید. 
حرف – با در این مثال : علی با مداد من می نویسد. 
صوت یا شبه جمله در این مثال : کاش دوستم از سفر بازگردد.

0

بعضی از کلمات معنی مستقلی ندارند و در سخن برای  پیوند  دادن کلمه ها یا جمله ها به یکدیگر یا نسبت دادن کلمه ای یا جمله ای یا نشان دادن نقش کلمه ای در جمله به کار می روند.این کلمه ها را حرف می گویند.حرف ها به سه دسته تقسیم می شوند:

حرف های ربط،حرف های اضافه و حرف های نشانه

حروف اضافه:کلمههایی هستند که معمولاً کلمه یا گروهی را به فعل جمله نسبت می دهند و آنها را بدان وابسته
می سازند. 
کلمه یا گروهی که به فعل نسبت داده می شود، چنانکه میدانید «متمم» نامیده می شود. 
مثل: با اتوبوس از خانه به مدرسه رفتم. 
در این جمله سه حرف اضافی وجود دارد: با – از – به
که به ترتیب «اتوبوس»، «خانه»، «مدرسه» را به فعل «رفتم» نسبت داده یا به عبارت دیگر به آن
مربوط ساخته و متمم قرار داده است. 
* حرف های اضافی از جهت ساختمان به دو قسم هستند: 
 -1 حرف های اضافه ساده
 -2 حرف های اضافه مرکب
 -1 حرف های اضافه ساده: از یک واژک ساخته شده اند. 
مانند: از – الا– الی – با – بر – برای – بی – تا – جز – چون – در – غیر – فرا – مانند – مثل – مگر
 -2 حرف های اضافه مرکب: از یک حرف اضافه ساده با کلمه های دیگر مانند اسم، صفت و حرف ساخته می شوند. 
مانند: 
از برای..... از دو حرف اضافه ساده 
بمجرد....  از یک حرف اضافه ساده و یک صفت و یک حرف نشانه (ب + مجرد + ِ) ساخته شده است.

حرف ربط: کلمه هایی هستند که دو کلمه یا دو جمله را به هم ربط می دهند وآن ها را هم نقش و  هم  پایه یکدیگر می سازند و یا جمله ای را به جمله ای دیگر ربط می دهند و یکی را وابسته دیگری قرار می دهند:

مثال: مجید و بهروز را در خیابان دیدم

در این جمله و حرف ربط است،مجید و بهروز را به هم ربط داده و آن ها را هم پایه هم ساخته است.

دیروز مجید را دیدم و سفارش بهروز را به او رساندم.

در این جا و دو جمله مستقل را هم پایه ساخته و آن ها را به هم مربوط ساخته است.

مجید را صدا زدم که سفارش بهروز را به او برسانم.

در این جا که حرف ربط است و جمله سفارش بهروز را به او برسانم را به جمله مجید را صدا زدم وابسته پرده است.

تا نکوشی موفق نمی شوی.

در اینجا تا جمله ی نکوشی را به جمله موفقذ نمی شوی وابسته کرده است.

حرف های ربط از نظر ساختمان بر دو قسمند:

حرف ربط ساده،از یک نوع تکواژه ساخته شده اند و عبارتند از:

اگر،امّا،پس،تا،چون،چه،خواه،زیرا،لیکن،که،نه،نیز،و،ولی،هم،یا

حرف ربط مرکب:مجموعه ای از دو یا چند کلمه است که معمولاً یکی از آن ها حرف ربط یا حرف اضافه ساده است.

همین که خورشید طلوع کرد حرکت کردیم.

حرف های ربط مرکب بسیارند:

آنجا که، از آنجا که،از این روی،از بس،از بس که،اکنون که،اگر چنانچه،اگر چنانکه،اگرچه،الا اینکه،با این حال،با اینکه،با وجود این،بس که،به شرط آن که،به طوری که،بلکه،بنابراین،به هر حال،بی آنکه،تا اینکه،تا جایی که چنانچه،چنانکه،چندان که،چون که،در حالی که،در صورتی که،در نتیجه،زیرا که،وانگهی،وقتی که،وگرنه،هر چند،هرگاه که،هر وقت که،همانطور که،همین که،یا این که.

معنی و کاربرد حروف ساده:

اگر برای شرط به کار می رود.

اگر بکوشی، موفق خواهی شد.

حرف نشانه:

حرف های نشانه، حرف هایی هستند که برای تعیین نقش کلمه در جمله می آیند.

حرف های نشانه سه دسته اند:

    نشانه ندا: خدایا، پروردگارا، دلا – ای خدا، ای برادر، ای آقا

  یا رب، یا علی، یا حسین

  نشانه مفعولی: کتاب را برداشتم، قلم شما را آوردم.

" را " همیشه نشانه ی مفعولی نیست. گاهی در معنی "به" و "برای" و "از" به کار می رود. 
مثال: خدا آن ملتی را سروری داد.یا مزرهارا پاسداری کرده ام.

 نشانه موصوف و صفت: کسره که در آخر موصوف می آید:

    مدادِ خوب، کارِ بزرگ

0

جمـله :
ما براي این که مقصود خود را به دیگران برسانیم، از جمله استفاده می کنیم. 
تعریف جمله : مجموعه اي از کلمات است که در کنار هم طوري قرار می گیرند تا یک مفهوم و پیام کلـی
را از گوینده به شنونده برسانند. 
مثال: 
* کتاب ارزشمند گلستان، اثر سعدي شیرازي است. 
* ما کشور عزیزمان ایران را دوست داریم. 
شبه جمـله :
واژه هایی هستند که از نظر معنا، شبیه یک جمله بوده و معناي کاملی دارند. 
شبه جمله ها یا بدون فعل هستند یا فعل در آن ها پوشیده شده است. 
نـدا و منـادا :
به کلمه اي که مورد ندا قرار می گیرند ، منادا می گویند. 
مثال : ای   دوست 
 حرف ندا   منادا
 

* چند نکته در مورد ندا و منادا
* نشانه هاي ندا عبارتند از : ای ، یا ، ایا، ایتها و ... (مثال: یـا رب ) 
 ندا منادا
** نشانه ي ندا « ا » بعد از منادا می آید. (مثال: خدایـا ) 
نشانه ی ندا
*** گاهی منادا حذف می شود و نشانه ندا به تنهایی در جمله می آید. 
(مثال : ای همه هستی زتو پیدا شده ) 
اي کسی که همه هستی زتو پیدا شده کسی که منادا است. 
 منادا
**** ندا و منادا شبه جمله است و در شمارش تعداد جمله یک جمله محسوب می شود.

3

ترکیب وصفی (موصوف و صفت) : 
به ترکیبی که اسم با صفت خود می سازد، ترکیب وصفی می گویند. 
صفت : کلمه اي است که حالت، مقدار، شمار و یا دیگر ویژگی هاي اسم را توضیح می دهد. 
موصوف : اسمی است که صفت آن را توضیح می دهد. 
ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) : 
هرگاه اسمی یا ضمیري به دنبال اسم دیگر بیاید تا توضیحی درباره ي آن بدهد و یـا معنـی آن را کامـل
کند، اسم اول را مضاف و اسم دوم را مضاف الیه و ترکیب این دو را ترکیب اضافی می گویند. 
مثال : کتاب ادبیات کلاه علی
روش تشخیص ترکیب اضافی از وصفی : 
« -1 کسره» یا «یاي میانجی» را از ترکیب حذف می کنیم و به ابتـداي عبـارت « ایـن» و بـه انتهـاي آن
«است» اضافه می کنیم. 
مثال : کتاب من این کتاب من است. 
 زمین بزرگ این زمین بزرگ است. 
 -2 به آخر ترکیب هاي وصفی و اضافی « تر » اضافه می کنیم. اگر معنی داد ترکیب وصفی، اگر معنی نداد
ترکیب اضافی است. 
* خانۀ من خانۀ من تر (مضاف و مضاف الیه) ترکیب اضافی
* خانۀ بزرگ   خانۀ بزرگ تر(موصـوف وصفـت) ترکیب وصفی

0

1 جمله خبري : جمله اي که خبري را بیان می کند. 
مثال : با نگاهی کنجکاوانه به طبیعت می نگریستم. 
 -2 جمله پرسشی: جمله اي که درباره ی عمل یا واقعیتی سئوال می کند. 
مثال: آیا به خالق این آسمان و زمین اندیشیده اي ؟
 -3 جمله امـري : انجام دادن کار یـا داشتن و پذیرفتن حالتی را به شکلی مثبت یا منفـی درخواسـت
می کند. 
مثال : به آسمان نگاه کن. 
 -4 جمله عاطفی : عواطف و احساسات و حالات انسانی را بیان می کند. 
مثال : چه بهار دل انگیزی !

0

ردیف: کلمه هایی که در پایان مصراع ها و بیت ها بعد از واژه هاي قافیه عیناً از نظر لفـظ و معنـی تکـرار
می شود. ردیف می تواند یک یا چند واژه یا یک جمله باشد. 
* سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
قافیه: چمن، سمن/ ردیف: نمی کند. 
* چو باد عزم سر کوي یار خواهم کرد نفس بوي خوشش مشکبار خواهم کرد
قافیه: یار، مشکبار/ ردیف: خواهم کرد.
* گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
 خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
قافیه: هویدا، پیدا / ردیف: کن، کمال این است و بس. 
قافیه: کلمه هاي نامکرر آخر بیت ها و مصراع ها را که تمام یا قسمتی از آنها هماهنگ و حرف اصلی آخـر
آنها یکسان است، کلمات قافیه می گویند. 
* آمدي جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
قافیه: حالا، پا/ ردیف: چرا .