پرسش آرایه های نوبت دوم
درس 9 – کلاس ادبیات
نیما با کنجکاوی به دهان معلم چشم دوخته بود :
و با تمام وجود در جاذبه های شعر غرق شده است :
نام بعضی نفرات / رزق روحم شده است :
مرواریدی در صدف
پدر از پروین همچون مرواریدی در صدف بادقت مراقبت می کرد :
ای مرغک خرد ز آشیانه
پرواز کن و پریدن آموز
تا کی حرکات کودکانه
در باغ و چمن چمیدن آموز
رام تو نمی شود زمانه
رام از چه شدی رمیدن آموز
مندیش که دام هست یا نه
بر مردم چشم دیدن آموز
شو روز به فکر آب و دانه
هنگام شب آرمیدن آموز
درس 10 - عهد و پیمان :
من دیر نمی آیم ، شما هم دیر نیایید .
من غیبت نمی کنم ، شما هم غیبت نکنید .
من به شما دروغ نمی گویم ، شما هم دروغ نگویید .
من به هر قولی که به شما بدهم وفا می کنم ، شما هم به هر قولی که به من می دهید ، وفا کنید .
من خودم را موظف می دانم که برای خیر و صلاح شما تلاش می کنم ، شما هم خودتان را موظف بدانید که به توصیه های من عمل کنید .
عشق به مردم :
موج جمعیت ، رجایی را از جا کند و برد و برد و ...
رفتار بهشتی :
فرد منظمی بود و برنامه هایش به هم ریخته نبود :
گرمای محبت :
مصطفی خود را کنار دیوار کشاند تا از هجوم باد در امان باشد :
آرایه ی ادبی :
صدای پیرمرد در میان زوزۀ باد گم شد :
من اگر به این پیرمرد کمک کنم ، خدا هم به من کمک می کند :
مصطفی می توانست برق خوشحالی را در چهره ی او ببیند :
درس 11 – خدمات متقابل اسلام و ایران
پس از ظهور اسلام و تشکیل حکومت اسلامی و گرد آمدن ملل گوناگون در زیر پرچم اسلام ، تمدنی عظیم و بسیار کم نظیر به وجود آمد :
ایران در پرتو گرایش به اسلام ، همدوش با سایر ملل اسلامی و پیشاپیش آنها مشعل دار یک تمدن شکوهمند بنام تمدن اسلامی شد .
ادبا و عرفا و سخنوران ایرانی ، حقایق اسلای را با جامه ی زیبای شعر و نثر فارسی به نحو احسن آرایش داده اند :
درس 12 - اسوه ی نیکو
ماه فرو ماند از جمال محمد ( ص )
سرو نباشد به اعتدال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
درس 13 - امام خمینی ( ره )
آن روز ، مثل همه ی روزهای دیگر بود .
نیمه های پاییز سال 1357 بود . برخلاف همه ی پاییزها که کلاس های درس مدارس و دانشگاه ها فعال بودند ، در آن پاییز دانش آموزان و دانشجویان به فرمان امام اعتصاب کرده بودند و به مدارس و دانشگاه ها نمی رفتند . دیگر نه میز و نیمکتی در کار بود و نه معلمی . همه به فرمان امام در کوچه ها و خیابان ها تظاهرات می کردند و درس انقلاب را به بانگ بلند به گوش جهانیان می رساندند . آن روزها ملت ، یک آموزگار ، یک معلم و یک استاد داشت و او کسی جز امام خمینی ( ره ) نبود .
از آن مانند جان خویش نگهبانی کنند :
درس 16 - آدم آهنی و شاپرک :
شاپرک بالش را به چشم شیشه ای تروم کشید و و با ناامیدی گفت : « وای چه نور سردی ! »
آدم آهنی می خواست بگوید : « این روشنایی نیست ، چشم من است . »
شاپرک گفت : « جداً ؟ من هم یه پروانه ی شاپرک یا شب پره هستم . اسم من بال بالی است . »
شاپرک گفت : « متأسفانه وقت رفتن رسیده ، خداحافظ ، تروم عزیز ! »
شاپرک گفت : متشکرم و بعد خیلی آرام با بالش بوسه ای به گونه ی آدم آهنی زد و از پنجره به بیرون پرواز کرد .
آدم آهنی آن قدر از ملاقات با شاپرک خوشحال بود که اصلاً متوجه باز شدن درهای نمایشگاه و انبوه تماشاگرانی که به داخل آمده بودند ، نشد .
اما شاپرک آمد و با ساده دلی نجوا کرد : « برای اینکه روی شانه ات استراحت کنم ، به اینجا آمده ام و بعد هم دوباره پرواز می کنم . اینجا آرام و ساکت است .
شاپرک با ناله گفت : « وای ! بالم . »
شاپرک گفت : « بالم پاره شده ، وای ! تروم ، چرا از من مراقبت نکردی ؟
درس هفده : ما می توانیم
من نمی توانم درست به توپ ضربه بزنم .
من نمی توتنم عددهای بیشتر از سه رقمی را تقسیم کنم ..
من نمی توانم کاری کنم که مرا دوست داشته باشند .
من نمی توانم مادر « جان » را وادار کنم به جلسه ی معلم ها بیاید .
من نمی توانم آلن را وادار کنم به جای مشت از حرف استفاده کند .
آمین !
- لینک منبع
تاریخ: چهارشنبه , 19 مهر 1402 (07:12)
- گزارش تخلف مطلب