امروز چهارشنبه 07 آذر 1403 http://aghaghia.cloob24.com
0

آرایه های ادبی پایه ی هفتم :

 ـ تشخیص (آدم نِمایی ـ جان بخشی به اَشیاء ـ شَخصیّت بخشی ) :

نسبت دادن اعمالِ انسانی به غیرِ انسان را  تشخیص می گویند.

مثال :

اَبر  از شوقِ کِه می خَندد بدین سان قاه قاه : در این مصراع آرایه ی تشخیص 

وجود دارد (عَمَلِ خندیدن که مُتُعَلِّق به انسان است را به « اَبر» نسبت داده است.)

 


 

 2ـ واج آرایی (نغمه ی حروف): هر گاه یک حرف چندین بار برای تاًکید تکرار شود.

مثال :

 ـ جان  بی جمال جانان میل جهان ندارد /هر کس که این ندارد حَقّا که آن ندارد 

(واج آرایی با تکرار صامت « ج»  )

 

ـ رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار / دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

 (واج آرایی با تکرار صامت « س» )

 


 

 3ـ تکرار : هر گاه یک یا چند کلمه بیش از دو بار در شعر یا نثر بیاید به طوری که بر 

زیبایی سخن یا شعر بیفزاید.

مثال :  

ـ از دَر  دَر آمدی و من اَز خود به دَر شُدم  / گویی کَزین جَهان به جَهان دِگر شدم 

( تکرار واژه ی « در» و « جهان» )

 


 

4ـ تَضاد ( طِباق ،  مُتَّضاد ، مُخالف ) : دو کلمه از نظر معنی، مُخالف همدیگر باشند.

مثال :

 ـ شاه وگدا به دیده دریادلان یکیست / پوشیده است پست وبلند زمین درآب  

 


 

 5 ـ مُراعات النظیر(شبکه ی  معنایی ـ تَناسب ـ  زنجیره معنایی): 

آوردن چند کلمه از یک مجموعه است که با هم تناسب دارند این تناسب می تواند 

از نظر جنس، نوع ، مکان، زمان ـ همراهی و... باشد.

مثال : 

ابر و باد ومَه و خورشید وفَلَک در کارند/ تا تو نانی به کف آری و به غِفلت نخوری (سعدی)

در این بیت از سعدی واژه های  ابر ، باد ، مَه ، خورشید و فَلَک همه از یک مجموعه هستند. 

 

مثالی دیگر :

اَرغَوان جامِ عقیقی به سَمَن خواهد داد/چَشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد(حافظ)

 در این بیت از حافظ واژه های  اَرغَوان ، عَقیق ، سَمَن ، نرگس ، شقایق همه اسم گُل

هستند.

 


 

 6 ـ ضَربُ المَثَل ( تَمثیل ) : سُخَنی که در میان عُموم مردم معروف شده و در بَردارنده ی

  نکته یا لطیفه یا پندی باشد .   

(درباره ی نیکی کردن):

تو نیکی می کُن و دَر دِجله اَنداز /  که ایزَد دَربیابانَت دَهَد باز 

 

 (درباره ی دوستی): 

دوست آن باشد که گیرَد دست دوست / دَر پریشان حالی ودَرماندِگی  (سعدی )  

 

(درباره ی امیدواری) :

 دَر نااُمیدی بَسی  اُمید است / پایانِ شَبِ سیه سِپید است (نظامی گنجَوی )  

 

(درباره ی نداشتنِ غرور):

آینه چون نقشِ تو بنمود راست  /خودشِکن آینه شِکستن خَطاست (نظامی گنجَوی)

 

 (درباره ی کار بیهوده کردن):

(زیره به کرمان می برد چُغُندَر به هَرات) 

(آب در هاوَن کوبیدَن)

 

 

 (درباره ی صبر و بردباری داشتن):

  گر صبر کُنی زِ غوره حَلوا سازی  

یا  « صبر و ظَفَر هر دو دوستانِ قدیم اند  /  بر اثرِ صبر  نوبتِ ظَفَر  آیَد »

 


 

7ـ تشبیه : مانند کردنِ چیزی است به چیزِ دیگر ( هر تشبیه دارای 4 رُکن است)

 

 1ـ رُکن اوّل ( مُشَبّه): کلمه ای است که قَصدِ تَشبیه کردنِ آن را داریم.

 

 2ـ رُکن دوّم( مُشَبّه بِه):همان چیزی یا کسی است که مشبه ،به آن تشبیه می شود، 

در واقع همان تشبیه ماست.

 

 3ـ رُکن سوّم(وَجهِ شَبَه):ویژگی مشترک میان مُشَبّه و  مُشَبّه بِه  است که به آن 

وجهِ شَبَه می گویند.

 

4ـ رُکن چهارم(اَداتِ تَشبیه):کلمه ای است که مُشَبّه و  مُشَبّه بِه را به هم پیوند 

می دهد.مانند:[مثل، همچون، چون، همانندِ،مانندِ، بِسانِ ، چو ،... ]

 

مثال:« مادَر     همانند    آب روانی  ،   پاک و زُلال  است »  

  مُشَبَّه   اَداتِ تَشبیه    مُشَبَّه بِه       وَجه شَبَه

 

8 ـ کِنایه :در لُغَت به معنی پوشیده سُخَن گفتن است و هر گاه عِبارت یا جُمله  

ترکیبی دردو مَعنایِ دور و نزدیک به کار رَوَد به گونه ای که ذهنِ ما را از مَعنایِ 

نزدیک پی به معنایِ دورِ آن بِبَرَد این آرایه ایجاد می شود،بسیاری از تکیه کلام های 

روزانه و ضرب المثل ها نوعی کنایه هستند. 

(بیش تر کنایه ها ریشه ی فعلی هستند.)مثال : 

ـ فلانی دَهانش بوی شیر می دهد ( بچّه بودن  یا هنوز کودک هستی )

ـ دم  به تَله ندادن  ( گیر نیفتادن  )

ـ پا توی کفش کسی نکردن  ( دخالت در کار کسی )    

 ـ آب غوره نگیر ( گریه نکن )

ـ پنبه را  از گوشت در بیاور  ( خوب گوش کن )    

 ـ پشتِ پا زدن ( ترک کردن )

ـ  از کوره در رفتن ( عصبانی شدن ) 

 ـ آستین بالا زدن  (  آماده شدن )

ـ شکستنی است  ( با احتیاط  حمل شود )    

ـ چهره بگشادن  ( شاد شدن )


9ـ مبالغه ( اغراق- غلو ): آن است که در توصیف،مدح یا ذم یک شخص یا یک صحنه

 زیاده روی کنیم. زیاده روی در میان حالت و صفتی است به گونه ای که بسیار بزرگتر

 یا بسیار کوچکتر از آن چه که هست نشان داده شود وپذیرفتن آن از نظر عقل وعادت،

محال یا بسیار بعید باشد.

1-زسم ستوران درآن پهن دشت/زمین شد شش و آسمان گشت هشت (فردوسی)

مقصود شاعر این است که از شدت سم کوفتن اسبان وکثرت سوارکاران یک طبقه از

هفت طبقه ی زمین،به صورت گرد به آسمان رفت ودرنتیجه زمین شش طبقه شد و

آسمان هشت طبقه شد.

 


2 ـ خروشید و جوشید و بَرکَند خاک / ز سُمّش زمین شد همه چاک چاک

3- شودکوه آهن چو دریای آب/اگر بشنود نام افراسیاب 

4- آه سعدی اثر کند درسنگ / نکند در تو سنگدل تاثیر  

5- به مرگ سیاوش سیه پوشد آب / کند زار نفرین بر افراسیاب

 

6- هر وقت باران می بارد با خود می گویم،لابد دل آسمان برایت تنگ شده است. 

تو ای زیباترین تابلوی آفرینش! شانه هایت تکیه گاه همیشگی من است. 

چشمانت چراغ شب هایم. بهترین موسیقی زندگیم تپش قلب توست. 


10 ـ تخلّص : به اسم شاعر ، تخلّص می گویند که معمولاً در بیت آخر یا یک بیت

مانده به آخر می آید.

مثال :

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی/ عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدی: تخلّص)

0

لغات مهم املای فارسی پایه هفتم. درس به درس

درس اول/زنگ افرینش
حرم – ابد - دل تنگ – افق – گل دسته - زائر –غوغا – زنجره – ذرّه ذرّه – غلتید – فارغ – پیغمبر – گنبد-  انگار – رهسپار - برخاست

درس دوم/چشمۀ معرفت
چشمۀ معرفت – خستگی ناپذیر – غرق فهمیدن – درس بزگ طبیعت – آب های زلال – عظمت و شکوه – پاهای برهنه – لحظه های یقین–جاذبۀ خالق –نظر هوشیار-ساقه های سرسبز – سبزه های معصوم – کنجکاوی – فرا گرفتن – به ویژه – غرقۀ شکوه – رگ های خشکیده – آشنایی دیرینه – ذرّت ها – طبیعت –برافراشته – بوته های نوزاد – وداع – نقطۀ دید

درس سوم/نسل آینده ساز
بحمدالله – پشتوانه – برخوردار – هوشمندانه – برافراشته – نظم اسلامی- شعور – مؤمنانه – استعداد – صلح و پاکدامنی – دریافتن – نقطۀ مرکزی – پارسایی وصداقت – متخصّصان – همّت و غیرت – رئیس جمهور – معظم –استحکامات – حفظ – ارزش های والا – مایۀ افتخار – مقتدر – متعال – رستگاری – فرصت - پاکدامنی شان – شکومند –

درس چهارم/با بهاری که می رسد از راه
شور و شوق – وابستگی و استقلال – حسرت – کم حوصلگی – بیهوده – زلال – فراز و فرود – تأمّل – تفکّر – بصیرت – آراستگی – رویا –تصاویر زیبا – خط خوش – لذت زندگی – نیاز ها و علایق - مطالب آموختنی

درس پنجم/قلب کوچکم را به چه کسی بدهم؟
اذیّت – چه طور – واقعاً – حقّش – مهمان خانه – گنجشک – تصمیم – نصف قلب – خوش اخلاق – فوراً – ِولو –      گله ای – نصفۀ خالی – قوم وخویش – سعی – صندوق – تقصیر – باقی گذاشتم – عجیب – مربوط – ببخشم – کوچه و محلّه – دریا های کثیف – به شرطی که – معلوم نیست

درس ششم/علم زندگانی
زندگانی – شوق – جرئت – شاخسار – گذشت – نمود – وحشت – سست – خستگی – عجز – دشوار – برزن حدیث - آموخت – محکم – نگهبان – آسودگی – سرپنجه – لحظه – دمساز – بی بن – سعی – فتنه

درس هفتم/زندگی همین لحظه هاست
صرف وقت – دقایق تلف شده –قرن های طولانی – ناراحت – اثنای زندگی – سفر حقیقی – غفلت – موفق –قسمت اعظم – فرصت – گذراندن –اضطراب – مقصود – اوقات – مصاحبه – مصرف – غصّه – حیرت – تجاوز – قبور – تأمل - عبرت – نهج البلاغه – خوش گذرانی

درس هشتم/نصیحت امام(ره)
احساس بیزاری – تنفّر – اخلاص – همّت بلند – ترقّی درعلم – تلخ ترین خاطرات – حلّ مسایل ریاضی – حجره ساده - دقایقی طولانی – شیفتۀ طبیعت – ضریح – عطش مطالعه – گلیم کهنه – محبّت آمیز

درس نهم/کلاس ادبیّات،مرواریدی در صدف.،..
نظام وفا – کنجکاوی – مشغول خواندن – کوشا – اشعار – دستپاچگی – مراقبت – قطعه – چمیدن – تحسین – نوابغ – فراغت – طاقت – پژوهش – پرفسور – شکوفایی – مشتاقان – رهگذران – ابوذر – قرائت – مشاعره –            هم سن وسال – صدای دل نواز – برمی خیزد –               قدم های شمرده – جاذبه های شعر – یاد آوری خاطرات – زنده دلان – ملک وجود – روحیۀ رزمندگان

درس دهم/عهد وپیمان
متواضع و صمیمی – دقیق – منظم – رئیس جمهور – زنگ تفریح – قطع – عهد – حد توان – غیبت – دروغ –قول – - موظف – وظیفه – تکلیف تعیین – حرم مطهر – صحن – موج جمعیت – عرق کردن – وضع – کیومرث صابری – خصلت عوض کردن – گرمای محبّت – مصطفی چمران – گذشت زمان – هجوم باد – اصل– نیازمند –اطراف –       کمک خواستن - غلتیدن – احساس آرامش

درس یازدهم/خدمات مقابل اسلام و ایران
متعلّق – خاصّی – معانی لطیف – نشر – به نحو احسن – عرفا – ادبا – مظاهر – سند – اقلیت – موزه – خالصانه – صمیمیّت – مورّخ – فیلسوف – ملاصدرا –          خواجه نصیر الدین توسی – ابوریحان – اختصاص – مقتدا – مشعل دار – عمده – ظهور – ثمر – عرفان – حافظ – نظامی - مثنوی - ذوق – موفّقیت – تکلم

درس دوازدهم/اُسوۀ نیکو
اُسوە – صلّی الله علیه وآله وسلّم – عطوفت – برمی خاست – محزون – رأفت – اَنس بن مالک – گشاده رو –  حد لزوم – دادخواهی – حریم – دشنام – عالمیان – ظلال – اعتدال – عیسی – موسی – محمد بن عبدالله(ص)

درس سیزدهم/امام خمینی(ره)
سلم الله علیها – مصطفی – مزدوران خان – حوزۀ علمیّه – تأسیس – نظم – جذاب – آیت الله –اعتصاب – نهضت -عبدالکریم حائری – استعمارگر –
تألیف – واژگون – میراث – غافل – نظام شاهنشاهی –     پایه گذاری – مرجعیّت – آیت الله العظمی بروجردی – اعتراض – حمایت – به طور مرموزی– وطن

درس شانزدهم/آدم آهنی وشاپرک
نمایشگاه – جذاب ترین – بازوان – اصل – مربای زردآلو – طراحی – شب پره – بلوط – متأسّفانه – تحسین – غلطی - رئیس – وضعیّت –مطمئنم – غرّش – مودبانه –    مرتبا– تکّه ای – زمزمه – پرت – داستان های نمادین - بلعیدن – رایحه – بلافاصله – مراقبت – اظهارنظر

درس هفدهم/ما می توانیم
بازنشستگی – فرصت – عنوان – تسهیلاتی – فراهم – اوراقی – ضربه – تقسیم – نصف – سماجت – شدت – مشت – مثبت– عاقبت – سراغ – بغلش – بالاخره – انتهای – حداقل – متأسفانه – حضور – ابدی اش – قرین – ترحیم – تدفین – شکوهمند.

0

شعر خوانی: توفیق ادب

- قالب شعر: مثنوی

مولانا جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی یا مولانا، عارف و شاعر بزرگ قرن ھفتم.
آثار: مثنوی معنوی، دیوان شمس

ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا

در این بیت روا در مصراع اول به معنای بر آورده کردن است و در مصراع دوم به معنای شایسته.
معنای بیت: ای خدایی که لطف و احسان تو نیاز های ما را برآورده می کند. با وجود تو، یاد کردن از هیچ کس شایسته نیست.

قطره ی دانش که بخشیدی ز پیش

متصل گردان به دریاهای خویش

قطره نماد کمی و دریا نماد بسیاری است. معنای بیت: علم اندکی که از نزد خودت به ما بخشیدی به دریای علم خودت متصل کن. مفهوم بیت: خدایا علم ما را زیاد کن.

صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان حریصی بینوا

دام و دانه: نماد مشکلات و گرفتاری های دنیوی است.
معنای بیت: ای خدا در مسیر زندگی ما هزاران گرفتاری وجود دارد در حالی که ما همچون پرندگانی طمع کار و بیچاره ایم.
(در این بیت ما انسان ها به پرندگان حریص و بیچاره تشبیه شده ایم. ما: مشبه – مرغان: مشبه به)

گر هزاران دام باشد هر قدم

چون تو با مایی نباشد هیچ غم

اگر هزاران گرفتاری هم جلو راه ما باشد، وقتی تو با ما باشی هیچ غمی نداریم.

از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم شد از لطف رب

از خدا می خواهیم که در فراگیری ادب و فرهنگ درست ما را یاری دهد. زیرا انسان بی ادب از رحمت خدا بی نصیب است.

بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد

آدم بی ادب نه فقط به خودش بدی می کند. بلکه بدی او همه جهان را در برمی گیرد.

ادبیات پایه هفتم (آرایه ها و دستور زبان درس توفیق ادب)

قالب این شعر: مثنوی است  یعنی هر بیت دارای یک قافیه است.

توفیق ادب 

ای خدا! ای فضل تو حاجت روا  / با تو یاد هیچکس نبود  روا 

قافیه: روا  و روا  

معنی: ای خدایی که لطف و احسان تو نیاز های ما را برآورده می کند. با وجود تو، یاد کردن از هیچ کس شایسته نیست. 

(روا) در مصرع اول به معنای بر آورده کردن و در مصرع دوم به معنای شایسته بون 

قطره ی دانش که بخشیدی ز پیش /  متصل گردان به دریاهای خویش 

قافیه: پیش و خویش 

معنی: علم اندکی که از نزد خودت به ما بخشیدی به دریای علم خودت متصل کن 

مفهوم بیت: خدایا علم ما را زیاد کن.

دانش ادبی: قطره نماد کمی و دریا نماد بسیاری است 

صد هزاران دام و دانه است  ای خدا /  ما چون مرغان حریصی بی نوا 

قافیه: خدا  و نوا 

معنی:  علم اندکی در وجود من هست. آن را از هوی و هوس و خواسته های مادی نجات بده.

دانش ادبی: دام  و دانه نماد مشکلات و گرفتاری های دنیوی / انسان به مرغان تشبیه شده که انسان مشبه و مرغان  مشبه به است و وچه شبه حریص و بیچاره بودن 

گر هزاران دام باشد هر قدم /  چون تو با مایی، نباشد هیچ غم 

قافیه: قدم و غم 

معنی: خدا در مسیر زندگی ما هزاران گرفتاری وجود دارد در حالی که ما همچون پرندگانی طمع کار و بیچاره ایم.

معنی بیت: از خدا می خواهیم که در فراگیری ادب و فرهنگ درست ما را یاری دهد. زیرا انسان بی ادب از رحمت خدا بی نصیب است. 

معنی بیت: آدم بی ادب نه فقط به خودش بدی می کند. بلکه بدی او همه جهان را در برمی گیرد.

تاریخ ادبیات

مولانا جلال الدین از شاعران و عرفای  قرن 7 و  زاداگاه ایشان در بلخ است و در قونیه که ترکیه امروزی است مدفون شده است. آثار ایشان مثنوی معنوی در قالب مثنوی  و دیوان شمس که در قالب غزل می باشد مولوی  26 هزار بیت شعری دارد.

0

دانش های زبانی - دستور زبان 

ساختمان  جمله: 1 - نهاد + مفعول + متمم + فعل خاص

2 - نهاد + مسند + فعل اسنادی

در ساختمان هر دوی این جمله ها نهاد نقش مشترک است.

نهاد صاحب خبر است؛
یعنی گروه اسمی که درباره آن خبری بیان می شود.
در جمله می توان، با پرسش چه کسی یا چه چیزی + فعل، نهاد را مشخص کرد.

فعل خاص:

فعلی است که انجام کار خاصی را نشان می دهد.مانند:
رفتم – شسته ای – گفته بود – می خوریم -  بشویید –

خواهند دید.


*فعل اسنادی* عملی را نشان نمی دهد؛ بلکه در جمله کمک می کند که حالتی را به نهاد نسبت دهیم  مانند:

است – بود - شد – گشت و گردید (= شد)

* فعل های اصلی (خاص) 

فعل های اسنادی *

این فعل ها به هر زمانی بروند (گذشته، حال، آینده) و یا هر شخص و شماری که باشند همچنان فعل اسنادی هستند.

مانند:

شد، شدم، می شد، شود، می شود ف خواهد شد و...

در این جمله ها نهاد و نوع فعل مشخص شده اند. برای تعیین نقش گروه ها در جمله ابتدا فعل و نوع آن را مشخص
می کنیم.

گلی از باغچه چیدم.

چیدم که نشان دهنده عمل چیدن است، فعل خاص است.

تشخیص نهاد: چه کسی چید؟
من چیدم. پس ضمیر من که در جمله حذف شده است،
این جمله است.

(من را از رو ی شناسه م در فعل تشخیص دادیم.)

گلی از باغچه چیدم.  

                      فعل خاص


-----------------------------------------
درختِ کاجِ حیاطِ خانه یِ مادربزرگِ  سمانه،تماشایی است. 

است، جزء پنج فعل اسنادی (است - بود - شد - گشت - گردید) است.
چه چیزی تماشایی است؟ درخت کاج حیاط خانه ی مادر بزرگ سمانه.

نهاد

در نظر داشته باشید که وقتی در یک گروه اسمی کسره
اضافه یعنی ِ و جود داشته باشد، نقش آن گروه اسمی
ادامه دارد. همچنان که در این گروه نهادی، پس از درخت
(که کسره دارد) کاج(که کسره دارد) حیاط (که کسره دارد)
خانه (که کسره دارد)  مادربزرگ (که کسره دارد)  و سمانه ادامه دارد (سمانه کسره
ندارد، پس بعد از آن دیگر نقش گروه نهادی ما ادامه ندارد.)
حالا شما نهاد و نوع فعل را در جمله های زیر مشخص کنید. 

- استقلال طلبی، کنجکاوی، شوق یادگیری و دانایی نوجوان را گاهی ناآرام جلوه می دهد.

- نوجوانی تقریباً از یازده سالگی آغاز می شود.

- این همه کتاب خوب و مطالب آموختنی، ما را به سوی خود فرا می خواند.

0

طرز پیدا کردن مصدر:

هرگاه کلمه ای(فعل، اسم، صفت و قید) را به ما دادند که مصدر آن را پیدا کنیم به کلمه ی داده شده خوب دقّت کرده و سئوال زیر را در مورد آن مطرح می کنیم:

این کلمه بر چه کار یا حالتی دلالت می کند؟

مثلاً برای پیداکردن مصدر کلمه ی ‹ آموزگار› که صفت است اوّلین کاری که می کنیم سئوال بالا را از آن می پرسیم:

کلمه ی ‹آموزگار› بر چه کاری دلالت می کند؟

جواب: آموختن است. پس مصدر ‹ آموزگار› کلمه ی ‹آموختن› است. اگر متوجه شده باشید ‹ آموختن › به فعل شباهت دارد و با ‹ ن › پایان یافته است. پس در واقع، آموختن یک مصدر است.

توجه کنید که مصدر، یک یا چند حرف از خود را در کلمه ی مورد نظر قرار می دهد چنان که ‹ آموختن › در کلمه ی آموزگار، ‹ آمو › را جا گذاشته است.

شما می توانید با این روش، مصدر فعل ها، اسم ها، صفت ها و قیدهای مصدر دار را به آسانی و سریع بیابید. به نظر شما مصدر این کلمه ها کدام اند؟: آزمایش، آفریده، رفتار، می بینم، دوان دوان، ساختمان، و...

هرگاه کلمه ای که بیشتر از یک جزء باشد به جزء مصدر دار آن توجّه کنید. مثلاً به کلمه ی ‹ جمع آوری› دقّت کنید از دو جزء جمع و آوری ساخته شده است که جزء دوم آن یعنی ‹ آوری› مصدر دار است. که از مصدر ‹ آوردن› گرفته شده است.

کلمه های زیر از این دسته اند: جلوگیری، از خود گذشتگی، بازدید، دستگیره، فنّاوری، برنامه ریزی، خودرو سازی، سر نشین، روان شناسی

0

طرز پیدا کردن بن ماضی:

1- اوّل باید مصدر کلمه ی مورد نظر را پیدا کرد. ‹ بینا› مصدر: ‹ دیدن ›

2- ‹ ن › مصدری را حذف کنید. ‹ دیدن ›

3- آن چه باقی می ماند، بن ماضی است. دید = بن ماضی

‹ دید › بن ماضی مصدر ‹ دیدن › است

بن ماضی کلمه های زیر را پیدا کنید. دانا، گسترش، تابندگی، ریخته، ناتوانی، پیامبر، راست گو

 

 

طرز پیدا کردن بن مضارع:

1- اوّل باید مصدر کلمه ی مورد نظر را پیدا کرد. ‹ بینا› مصدر: ‹ دیدن ›

2- از مصدر، جا خالی جمله ی زیر را کامل کنید

‹ دیدن › من حالا دارم می ... م. : ﺑﻴﻨ

3- جزئی که در جاخالی قرار می گیرد، بن مضارع است. :بین

بن مضارع کلمه های زیر را پیدا کنید. گذاشته، نفوذ ناپذیر، گفتار، زادگاه، کردار، آمدند، یخ زده

0

مجاز:

 مجاز به کاربردن واژه است درمعنایی غیرحقیقی به شرط آن که میان معنی حقیقی و معنی غیر حقیقی پیوندی برقرار باشد. به تعبير ديگر به کار رفتن واژه ای است در غیر معنی حقیقی، به شرط وجود علاقه و قرینه.  مثلا هنگامی که می گوییم :« جهان انجمن شد بر تخت اوی » مراد ازجهان، مردم جهان است.

علاقه چیست؟

پیوند و تناسبی است که میان حقیقت و مجاز وجود دارد.  

قرینه چیست؟

نشانه ای است که ذهن را از حقیقت باز می دارد و آن را به جستجوی معنی مجازی برمی انگیزد.

***
 معمولا رابطه های زیر باعث می شود که واژه ای در معنی مجازی به کار رود:
- رابطه ی محليه : محل يا ظرف را اراده مي كنند ولي آن چه در آن است مورد نظر است

سراسرهمه دشت بریان شدند. (دشت به جای مردم دشت آمده است)
- رابطه ی کل با جز: ایران درمسابقات فوتبال قهرمان شد. (که ایران به جای تیم فوتبال ایران آمده است)
- رابطه ی جزء با کل : به کشتن دهند سر به یکبارگی (سر به جای تمام وجود آمده است)
- رابطه ی لازم با ملزوم : فلان را در دوستی پای نیست .(پای به جای پایداری آمده است)

  در اصطلاح علم بیان  این رابطه ها را علاقه نیز می نامند.

نمونه های دیگر:

1- یکی تازی ای برنشسته سیاه / همی خاک نعلش برآمد به ماه  (ماه به معنی آسمان)     

2- آن قدر گرسنه ام که می‌توانم تمام ظرف را بخورم. رابطه‌ای میان دو واژه‌ای ظرف و غذا در این عبارت است.

3- طاقت سر بریدنم باشد// وز حبیبم سر ِ بریدن نیست
سر در مصراع اول معنی حقیقی دارد ولی در مصراع دوم مجاز است و به معنی اندیشه و تصمیم و قصد به کار رفته است.

4- کلام تو گیاه را بارور می کند و از نَفَسَت گل می روید
( نَفَس ، مجاز برای سخن است)

5- با زماني ديگر اندازه اي که پندم مي دهي   کاين زمانم گوش بر چنگ است و دل در چنگ نيست

  چنگ :  دست و مجازاً به معني اختيار

6- برو هر چه بایدت پیش گیر                     ســـــرِ ما نداری، ســـــرِ خویش گیر

  سر :  مجاز (قصد/ فکر)    -  مجاز (قصد/ فکر)

7- آفرین جان آفریــــن پـــاک را                             آن که جان بخشید و ایمان خاک

قرینه: جان و ایمان بخشیدن                                                   مجاز : انسان  

8- چو آشامیدم این پیمانه را پاک                             در افتادم ز مستی بر سر خاک     

قرینه: آشامیدن  مجاز از شراب                                                                   

9- زبان خامه ندارد سرِ بیان فراق                          و گرنه شرح دهم با تو داستان فراق 

مجاز از «تصمیم و اندیشه»  

10-  دفتر فکرت بشوی، گفته سعدی بگوی                    دامن گوهر بیار بر سَرِ مجلس ببار   

 مجلس  مجاز از «اهل مجلس»

11-  سرشان را از بیخ تراشیده اند  « سر » مجازاً موی سر

12- برو اي گداي مسكين در خانه ي علي زن    « که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را »

« نگین » مجازاً انگشتر

13- فراموش کردی تو سگزی مگر /   کمان و بر مرد پرخاشخر   

  « بر » مجازاً نیرو و « کمان » مجازاً قدرت تیر اندازی

14- «جهان دل نهاده بر این داستان»

در این مصراع، معنی حقیقی «جهان» دنیا و گیتی است؛ اما منظور شاعر، معنی غیر حقیقی آن است.

معنی غیر حقیقی «جهان» در این مصراع، «مردم» است؛ بنابراین می گوییم، جهان مجاز از مردم است.

15 -   «مسابقات کشتی دهه ی فجر در ایران انجام شد و ایران به مقام اول رسید.»

معنی حقیقی واژه ی ایران چنین است: کشوری است در آسیای جنوب غربی که مرکز آن «تهران» است.

 درمثال بالا، ایرانِ اولی به معنی حقیقی خودش به کار رفته است؛ اما ایران دومی به معنی غیرحقیقی (مجاز) تیم ایران است.

16- پيش ديوار آن چه گويي هوش دار                تا نباشد در پس ديوار گوش

 « گوش » اندام شنوايي آدمي و در اين معنا « حقيقت » است بنابراين نمي تواند در پس ديوار بيايد و همين نكته قرينه اي است كه ذهن را به جست و جوي معني مجازي وا مي دارد . معني مجازي گوش در اين بيت « انسان جاسوس » است . علاقه اي كه « گوش » را به « انسان جاسوس » مي پيوندد علاقه ي جزئيه نام دارد زيرا گوش جزيي از انسان و اندام شنوايي اوست

17- بر آشفت عابد كه خاموش باش                  تو مرد زبان نيستي گوش باش

شاعر زبان را در معني « سخن » به كار برده است و بقيه ي واژه ها ي جمله ، قرينه اي هستند كه اين مجاز را معين مي كنند . زبان ابزاري است كه سخن با آن ادا مي شود و همين علاقه اي است كه معني حقيقي و مجازي را به هم مي پيوندد

18- ماه دشت لاله ها را روشن كرده است  ( ماه : مجاز از  معني نور ماه  )

19- دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي  (  عالم : مردم عالم )

20- سپيد شد چو درخت شكوفه دار سرم  (  سر :  موي سر )

 

نكته

  از آنجایی که در « استعاره » لفظ در معنای حقیقی خود بکار نمی رود،لذا هر استعاره نوعی مجازاست.  بنابراين هر مجازی استعاره نیست، اما  همه ی استعاره ها مجاز هستند .

 مثال      :                                
الف) همه ی کلاس زدند زیر خنده .                  

 چون رابطه میان واژه ی « کلاس » و « دانش آموزان » رابطه جایگاهی است، یعنی کلاس به جای دانش آموزان به کار رفته « مجاز » است، هیچ گونه رابطه مشابهت مابین دو کلمه ی « کلاس و دانش آموز » نیست . بنابراین این نوع مجازها استعاره نیستند .

ب) چهره اش شکفت .

چهره با توجه به قرینه « شکفتن » استعاره از « گل » است، بنابراین چون « چهره » در معنای غیر حقیقی به کار رفته است « مجاز » است، اما چون نوع را بطه بین « چهره و گل » سرخی و لطافت است مجاز از نوع علاقه مشابهت است که به آن استعاره می گویند .

0
استعفا کردن، نه استعفا دادن
اسراف، نه اصراف
امپراتور، نه امپراطور (رجوع شود به جستاری در باب «ط»)

«با وجود این»، نه «با این وجود»!
بحبوحه، نه بهبوهه/ بهبوحه
برانکار، نه برانکارد
بُرهه، نه بُرحه
بنیان‌گذار، نه بنیان‌گزار
بی‌محابا، نه بی‌مهابا

پاییز، نه پائیز
پول خُرد، نه پول خورد
پیشخان، نه پیشخوان (بله! دفتر پیشخوان دولت که همه‌جا در سطح شهر می‌بینید نادرست است!)

تاق/تاقچه، نه طاق/طاقچه (رجوع شود به جستاری در باب «ط»)
تپش، نه طپش
ترجیح، نه ترجیه
توجیه، نه توجیح

جزئی، نه جزیی
جمله‌ای، نه جمله‌ایی
خانه‌ای، نه خانه‌ایی
خواربار، نه خوار و بار

دردِ دل، نه درد و دل! (...آخه یعنی چی درد و دل؟!)

راجع به، نه راجبه/ راجب به
رئیس، نه رییس (البته در مورد نوشتن یا ننوشتن همزه گویا هنوز توافقی کلی وجود ندارد!)

زادبوم، نه زادوبوم. (= محلِ تولد)
زغال، نه ذغال
زُهم، نه زُخم (= بوی خاص برخی گوشت‌ها مانند مرغ و ماهی)

سپاس‌گزار، نه سپاس‌گذار
سؤال، نه سئوال/ سوآل/ سوال

شکرگزار، نه شکرگذار
شیء، نه شی/ شئی (و نکره‌اش: شیئی)

علاقه‌مند، نه علاقمند

غائله، به معنای آشوب، نه قائله
غلتیدن، نه غلطیدن

فروگذار، نه فروگزار
فناوری، نه فن‌آوری/فنّاوری (فناوری به معنای آوردنِ فن نیست، بلکه به‌معنای داشتنِ فن و به‌کاربردنِ آن است مانند تناور، جنگاور و...)

ماکارونی، نه ماکارانی! (آقا جان! هر واوی که نشانه‌ی خودمونی شدن نیست! فرغون هم همین داستان رو داره که بعضی‌ها می‌نویسن فرغان!)
مبدأ، نه مبداء
مذاق، نه مزاق/ مذاغ
مرهم، نه مرحم (=پانسمان، دارو)
مرئی، نه مریی
مزبور، نه مذبور
مشت‌مال، نه مشت‌ومال (درست مانند درددل، خواربار، زادبوم و... که در بالا اشاره شد)
مشکل، نه مشگل
مطمئن، نه مطمعن
معتنا به، نه متنابه (= درخور اعتنا)
مُعذب، نه موذب

ناهار، نه نهار
نمازگزار، نه نمازگذار

وهله، نه وحله

0

نکته  1:  هر جمله از کلمه یا مجموعه ای از کلمات تشکیل می شود.

هرکه آمد عمارتی نو ساخت / رفت و منزل به دیگری  پرداخت (4 جمله)

نکته  2: اساس و پایه ی هر جمله فعل است، امّا امکان دارد فعل از جمله حذف شود.

از مکا فات عمل غافل مشو / گندم از گندم بروید جو زجو (بروید)

نکته  3: گاهی حذف فعل در جمله به خاطرِ جلو گیری از تکرار فعل است به این نوع از حذف فعل، حذف به صورت لفظی گویند.

عمر برفست و آفتاب تموز. (است)  (  آفتاب تموز: آفتاب تابستان)

نکته  4:  گاهی در ظاهرِ جمله  هیچ فعلی دیده نمی شود امّا از راهِ معنا می توان به وجود فعل پی برد. به  این نوع از حذفِ فعل، حذف به صورت معنوی گویند.

مثال: هرکه بامش بیش، برفش بیش تر (2 جمله) فعل است حذف شده است.

مثال: هرچه ارزان تر، بهتر (2 جمله) فعل است حذف شده است.

نکته  5:  واژه هایی مانند: یواش!    آهسته!    آتش!    ساکت!  اگر با لحن  (آهنگ) خاصّی بیان شود، جمله به حساب می آید. به این نوع جملات یک جزئی بی فعل گویند.

یواش! این همه سرعت برای چه؟ (2 جمله)   فعل است در جمله ی دوم حذف شده است.

نکته  6:  در شمارش جمله ها، شبه جمله ها در نظر بگیریم.

نکته  7: شبه جمله ها واژه ایی هستند که ظاهر جمله را ندارندولی معنا و گستردگی جمله را دارند.   آه! زندگی چه قدر سخت است!    (آه: افسوس می خورم)  2 جمله

نکته  8:  شبه جمله ها به دو دسته تقسیم می شوند.

    الف – منادا                     ب – صوت

نکته  9:  هرگاه کسی یا چیزی را با آهنگی خاص مورد مخاطب قرار دهیم، به آن منادا گویند. مثال: سعدیا، مرد نکو نام نمیرد هرگز / مرده آن است که نامش به نکویی نبرند. (4 جمله)

نکته  10: منادا معمولاً با حروف ندا همراه است. (ای، یا، آی، الف)  ای ایران، دوستت دارم.  خدایا، مرا در زندگی موفّق بگردان.

نکته  11: گاهی منادا بدون حرف ندا می آید. نیما، غم دل گو که غریبانه بگرییم. (3 جمله)

نکته  12:  گاهی حرف ندا وجود دارد ولی منادا حذف شده است.

ای نام تو بهترین سرآغار. (ای خدا، نام تو بهترین سرآغاز است.) 2 جمله

نکته  13:   منادا  در شمارش جمله به حساب می آید.

نکته  14:  صوت ها، واژه  هایی هستند، که حالات درونی انسان را از نظر، افسوس، تعجّب

تحسین، تنبیه و آگاهی و تنفّر و بیزاری را بیان می دارند.   مانند: آه، حیف، دریغ، دریغا (صوت افسوس)   آفرین، مرحبا، بارکِ اللّه، خوشا (صوت تحسین) 

ا َه، اَخ، ایش، پیف (صوت تنفّر و بیزاری)  هان، آهای، هین، اَلا (صوت تنبیه و آگاهی)

نکته  15: صوت ها در شمارش جمله به حساب می آیند.

نکته  16:  بعضی از صوت ها برای راندن و خواندن حیوانات استفاده می شود.

پیش پیش پیش             بی بی بی           پیشتَ پیشتَ       چخ چخ

نکته  17:  در اطراف ما صدا  هایی از موجودات زنده و غیر زنده شنیده می شود که به آن نام آوا گویند.  میو میو،   واق واق   ،      خِش خِش   ،     شُر شُر   ،  تیک تاک

نکته  18: نام آوا ها در شمارش جمله به حساب نمی آیند.

نکته  19: جملاتی مانند: زیارت قبول، عصر بخیر،  دست ها بالا،  وقت بخیر،  شب خوش و... نظایر این گونه جملات دو جزئی بی فعل هستند.

یکی از موضوعاتی که در شمارش جمله به حساب می آید، (منادا) است.

* منادا چیست؟به کسی یا چیزی کهآن را صدا بزنیم یا مورد خطاب قرار دهیم، منادا می - گویند. 

مثال 1:    ای ایران، تو را دوست دارم. (ایران : منادا)

مثال 2:   ای خدا، پدر و مادرم را به تو می سپارم. (خدا: منادا)

نکته ی طلایی 31:  منادا معمولاً با یکی از نشانه های ندا می آید. نشانه های ندا عبارتند از:

ای:   ای مادر، امید وارم که دختر خوبی برایت باشم. (مادر:  منادا)

یا:   یا رب، تو چنان کن که پریشان نشوم.   (رب: منادا) واژه ی (رب) به معنی خداوند است.

نکته ی طلایی32: گاهی حرف ندا  نشانه ی (الف) است که بعد از منادا می آید.

مثال1: سعدیا، مرد نکو نام نمیرد هرگز / مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.

          (سعدی: منادا   / الف: حرف ندا)

مثال 2:  پروردگارا، ما را به راه راست هدایت فرما. (پروردگار: منادا  /  الف: حرف ندا)

نکته ی طلایی 33:  گاهی منادا بدون حرف ندا می آید. باید به آهنگ جمله که حالت خطابی است، بیش تر توجّه شود.

مثال 1:  پدر،  از همه ی زحمات شما سپاسگزارم.   (  پدر: منادا    /   حرف ندا: حذف شده)

مثال2:  فرزندم، قدر دان زحمات پدر و مادر خود باش. (فرزندم: منادا / حرف ندا: حذف شده)

* نکته ی 34:  منادا در شمارش جمله به حساب می آید.

مثال:  دختر گلم، فرصت ها دیر می آیند، به آهستگی در می زنند و زود می روند. (4 جمله)

گاهی حرف ندا وجود دارد ولی منادا حذف می شود.

مثال:  ای نام تو بهترین سرآغاز / بی نام تو نامه کی کنم باز

ای: حرف ندا          منادا (خدا) که حذف شده است.

صوت چیست؟ واژه هایی هستند که حالت درونی انسان را از نظر شگفتی، افسوس، آرزو، تنبیه و آگاهی، تحسین و تنفّر و بیزاری را نشان می دهند.

مثال: * آهای، هان، اَلا  (در مفهوم آگاهی و تنبیه)

          * عجب، عجبا، اُه، وا، اللّه اکبر! سبحان اللّه (در مفهوم تعجّب و شگفتی)

          * کاش، ای کاش، حیف ، دریغ، دریغا  (در مفهوم افسوس و آرزو)

          * آفرین، مرحبا، بارک اللّه، احسنت، خوشا  (در مفهوم تحسین)

         *  پیف، اوف، اَه، اَخ، ایش  (در مفهوم تنفّر و بیزاری)

نکته طلایی 38: صوت ها همانند منادا در شمارش جمله به حساب می آیند.

دریغا، جوانی ام  از دست. دادم!        اَه، از دست تو خسته شدم! 

3

هر جمله از دو قسمت تشکیل می شود.

1- نهاد (صاحب خبر)                    2- گزاره (خبر)

************************************

نکته21: گزاره گاهی فقط یک فعل است و گاهی از یک فعل بیش تر است.   

مثال 1: مرغان دریایی پریدند.

مرغان دریایی: نهاد        پریدند: گزاره

مثال  2:   هوا سرد است.

هوا: نهاد               سرد است: گزاره

مثال 3:   سحر درس می خواند.

سحر: نهاد             درس می خواند: گزاره

نکته 22:  بعضی از نهاد ها در معنا کننده کار هستند؛ یعنی کاری از آ ن ها سر می زند. به این گونه نهاد ها، فاعل می گویند. *فاعل به کسی یا چیزی گفته می شود که کننده ی کار باشد.

مثال 1: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست. (= بلند شد)  چه چیزی به هوا خاست؟ عقاب

مثال 2: پدر زندگی اش را دوست دارد.  چه کسی زندگی اش را دوست دارد؟   پدر

مثال 3: کاج همسایه گفت. چه کسی گفت؟  کاج همسایه

نکته23: فاعل در جواب چه کسی؟ یا چه چیزی؟ می آید.

نکته 24: بعضی از نهاد ها کاری انجام نمی دهند، فقط خبری را به نهاد نسبت می دهند، به این نوع نهاد، مُسند الیه گویند.

مثال: 1- هواسرد است.

2- زندگی کوشش است. 

3- مادرم مهربان است.

4- آب سرد شد.

* مفعول چیست؟  مفعول به کسی یا به چیزی گفته می شود که کار بر روی آنواقع می -شود به عبارت دیکر مفعول پذیرنده ی کار باشد.

مثال 1: دانش آموز درس می خواند.  دانش آموز: 

نهاد (فاعل)         درس: (مفعول)

مثال 2: پدر نامه می نویسد. 

پدر: نهاد (فاعل)            نامه: (مفعول)

مثال 3: تارا دوستش را دید.

تارا: نهاد (فاعل)         دوستش (مفعول)

نکته 25: مفعول در جواب چه کسی را؟  یا  چه چیزی را؟ می آید.

نکته 26: معمولاً بعد از مفعول حرف نشانه ی (را) می آید. او ادبیّات را دوست دارد.