ادبیات پایه هشتم (حکایت : به خدا چه بگویم؟)
یک روز یک غلام گوسفندان اربابش را برای چریدن به صحرا برد و گوسفندان در دست مشغول چرا بودند که یک مسافر از راه رسید و با دیدن گوسفندان فراوان طمع کرد و به نزد چوپان رفت و گفت : از این گوسفندان یکی را به من بده . چوپان گفت : هرگز نمی توانم این کار را کنم . مسافر گفت : پس یکی را به من بفروش . چوپان گفت : گوسفندان از من نیست . مسافر گفت : به صاحبش بگو که گرگ یکی از گوسفندان را برده است . چوپان گفت : به خدا چه بگویم ؟!
- لینک منبع
تاریخ: سه شنبه , 25 مهر 1402 (16:12)
- گزارش تخلف مطلب