210 سال قبل "چارلز داروین" زیست شناس، زمین شناس و یکی از معروف ترین انسانها در سراسر تاریخ بشر در انگلستان چشم به جهان گشود.
وی بنیانگذار نظریه ی فرگشت است و از کتاب خاستگاه گونه های او به عنوان یکی از مهمترین کتب دنیا یاد می شود.
داروین از سال 1836 تا 1858 مخفیانه روی نظریه انقلابیش کار میکرد. از آن بیم داشت که با علنی کردن آن از سوی گروه های تندرو به کفرگویی متهم شود.
او که می دانست با مطرح شدن نظریهاش چه جنجالی در جامعه و محافل علمی جهان بر پا میشود، کوشید با انجام دادن آزمایش های فراوان روی گیاهان و جانوران و استفاده از تجربیات پرورش دهندگان کبوتر و خوک شواهد کافی و علمی برای نظریه اش فراهم آورد. پژوهش های داروین به آرامی پیش میرفت. در سال 1842 مقاله خلاصهای از نظریهاش تألیف کرد و در سال 1844 رسالهای 240 صفحهای درباره انتخاب طبیعی نوشت. با وجود اصرار دوستان، وی همچنان در انتشار نظریاتش مردد بود و نتایج تحقیقات خود را فقط با برخی دوستان نزدیکش همچون چارلز لایل و جوزف دالتون هوکردر میان میگذاشت؛ اما دریافت نامهای در ژوئن 1858 داروین را واداشت تا تردیدهایش را کنار بگذارد. نویسنده نامه زیست شناس جوانی بود به نام راسل والاس که در بورنئو کار میکرد. او نیز درباره فرگشت به همان اندیشه های داروین رسیده بود. داروین ظرف دو هفته مقالهای تهیه کرد و همراه مقاله والاس با حق تقدم داروین به «انجمن علمی لینیان» فرستاد.
نظریه داروین - والاس:
نظریه داروین - والاس بر اساس سه مشاهده و دو نتیجه کلی حاصل از این مشاهدهها، پایهگذاری شده است که در ادامه خلاصه ی آن را می خوانید: داروین و والاس محیط را علت اصلی انتخاب طبیعی می دانستند، یعنی محیط کمکم جانداران دارای صفات نامساعد را از میان میبرد و جانداران دارای صفات مساعد را حفظ میکند. پس از گذشت نسلهای زیاد و متوالی و تأثیر مداوم انتخاب طبیعی، سرانجام گروهی جاندار یک صفت یا تعدادی صفات جدید و مساعد را به درجهای خواهد رساند که به صورت گونهای جدید، از گونه اجدادی ظاهر خواهد شد.
داروین پس از ارائه مقاله شروع به نوشتن کتابی کرد با عنوان «پیرامون آغاز گونهها به وسیله انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای اصلح در تنازع برای بقا». در این کتاب که بعدها به عنوان «خاستگاه گونهها» مشهور شد، وی کوشید نظریه فرگشت به وسیله انتخاب طبیعی را توضیح دهد و مدارک علمی برای آن ارائه کند.
او از روی آزمایشهایش متوجه شد که زادگانی بیشتر از آنچه زنده میمانند به وجود میآیند. این موضوع در مورد گیاهان و جانوران از درختان تا فیلها و هرچه که بین آنهاست، صادق بود. بعضی از جانوران میلیونها تخم با هزاران لارو تولید میکنند، و برخی گیاهان میلیونها هاگ یا دانه ایجاد میکنند، اما خوشبختانه اکثریت عظیمی از این تولیدمثل اضافی به دوران بلوغ نمیرسد.
نیروی مشاهده صبورانه و دقیق داروین منتهی به تشخیص این شد که در طبیعت تفاوتهایی وجود دارد. در تولههای یک سگ، بچههای ماهی کپور، افراد کشتی چسب یا گل ثعلب هیچگاه دو فرد شبیه همدیگر نیستند. جوانه زدن دانه های یک گیاه، نهالهای متفاوتی به وجود میآورند. نبوغ داروین در این بود که فهمید این تولید مثل اضافی به تفاوتها مربوط می شود. سرانجام او به این تشخیص رسید که برای به دست آوردن منابع در طبیعت رقابت وجود دارد و اینکه تفاوتهایی که بهتر از همه بامحیط خود سازگاری یافتهاند افرادی را که کمتر سازگاری یافتهاند از میدان به در میکنند.
از آنجایی که محیط زیست این انتخاب را انجام میدهد، او آن را انتخاب طبیعی نامید در برابر انتخاب مصنوعی که توسط پرورش دهندگان انجام میشود. این فرایند به انشقاق همراه با تغییر منجر میشود که تعریف او از تکامل بود. امروزه از دانش ژنتیک، که در زمان داروین ناشناخته بود، برای درک شیوه کار این فرایند استفاده میشود. انشقاق همراه با تغییر را میتوان به شکل تغییر در تکرر ژنها توصیف کرد، تغییری در نسبت یک ژن تغییر یافته در بینن تمام شکلهای احتمالی دیگر همان ژن. انتخاب طبیعی تولید مثل افتراقی است. با بیان دیگر، در یک محیط زیست یک شکل بیشتراز شکلهای دیگر زادگان خود را به جا می گذارد. محیط زیست عامل انتخاب کننده است.
طبق ادعاهای فرضیه تکامل، انسانها و میمونهای معاصر دارای یک نیاکان بوده اند. این موجودات به مرور زمان تکامل یافته و برخی از آنها به میمونهای امروزی تبدیل شدند در حالی که گروه دیگر که شاخه دیگری از تکامل را دنبال می کردند به انسان امروزی مبدل شدند. تکامل گرایان اولین گروه مشترک از اجداد انسانها و میمونها را ” آسترالوپیتکوس“ (Australopithecus) نام گذاری کردند که به معنای ” میمون آفریقای جنوبی“ بود.
بهطور خلاصه تکامل عبارت است از انشقاق همراه با تغییر (تغییر در توالی ژنها) که در اثر انتخاب طبیعی (تولیدمثل افتراقی) پیش میآید، و بر روی تغییراتی که در نتیجه جهش و عوامل دیگر ایجاد شدهاست اثر میگذارد، در حالی که محیط زیست کار انتخاب طبیعی را انجام میدهد.
حلقه گمشده ی داروین:
حلقه گمشده داروین یک اصطلاح است که برای فسیل هایی بکار می رود که حلقه اتصال بین انسان ها و میمون ها با اجدادشان است. گاهی این اصطلاح برای فسیل های گونه های میانی بکار می رود اما معمولاً به این منظور بکار می رود که فسیل هایی که نشان دهنده گونه های میانی بین انسان و اجداد آن باشد وجود ندارد.
گاهی نیز در پاسخ به منتقدان گفته می شود حلقه گمشده داروین کشف شده است. اما به عقیده بسیاری از دانشمندان این اصطلاح امروز دیگر یک واژه ی غیر علمی بشمار می رود.
جان هاکس انسان شناس از دانشگاه ویسکانسین در این مورد می گوید: حلقه گمشده، یک اصطلاحِ دوران گذار در زیست شناسی است که باید بگویم اکثر ما فکر می کنیم باید فراموش شود و هرگز استفاده نکنیم.
تاریخ تکامل شامل حلقه های گمشده بیشماری است، بعنوان گونه هایی که مدام با محیط خود سازگار بوده و نسل تکامل یافته تری (نسل های بعدی) جایگزین آنها شده یا منقرض شده اند.
مفهوم حلقه گمشده از اوایل قرن بیستم مطرح شد، در زمانی که تصور می شد اجداد انسان، در دوره های دورتر نوعی زنجیره ی تک زایی را تشکیل می دادند. یان تاترسال دیرین انسان شناس موزه تاریخ طبیعی نیویورک می گوید اکنون ما می دانیم موضوع بسیار پیچیده تر از این است.
اصطلاح حلقه گمشده اولین بار در سال 1851 توسط چارلز لایل مطرح شد. (دوست داروین که کتاب او تاثیر بسزایی بر روی او داشت و در مورد زمین شناسی این مفهوم را مطرح نمود) برخلاف باور عمومی این اصطلاح هیچگاه توسط داروین بکار نرفت.
ما می دانیم که تمام گونه ها بطور پیوسته و شاخه ای تکامل پیدا می کنند، نه بطور خطی.همانگونه که گفته شد این اصطلاح بیشتر در مورد اجداد انسان و از سوی مخالفان تکامل (فرگشت) بدون شناخت مسائل علمی پیرامون این نظریه بکار می رود و سالهاست در جوامع علمی به اندازه ی نقد تکامل بی اعتبار است.