اندیشیدن شهامتِ نومیدشدن است!
از گفتگوی ژولیت سرف با جورجو آگامبن:
+ آیا این نگاه به فرایندِ انسانشدن که در کارهای شما میبینیم یکقدری بدبینانه نیست؟
ـــــ راستش خیلی خوشحالم که این سؤال را پرسیدید، چون خیلیوقتها دیدهام که من را آدمی «بدبین» میخوانند. قبل از هرچیز باید بگویم در سطح زندگی شخصی اصلاً این صفتِ بدبینی به من نمیچسبد. درثانی دو مفهوم بدبینی و خوشبینی هیچ دخلی به تفکر ندارند. گیدبور معمولاً جملهای از مارکس را نقل میکرد که در نامهای نوشته بود: «اوضاع بیامید جامعهای که در آن به سر میبرم وجودم را مالامالِ امید میکند». هر تفکر رادیکالی همواره حادترین موضع استیصال را اتخاذ میکند. سیمون وی میگفت: «خوشم نمیآید از آدمهایی که دلشان را به امیدهای واهی خوش میکنند». تفکر، از نظرِ من، یعنی شهامتِ نومیدشدن. این اوجِ خوشبینی نیست؟
+ شما معتقدید که «معاصربودن یعنی ادراک ظلمت عصر خویش و نه ادراک نور آن». این ایده را چگونه باید فهمید؟
ـــــ معاصربودن یعنی پاسخگفتن به تقاضایی که ظلمتِ عصر (اپوخه) از ما میکند. در جهانِ مداممنبسطشونده، فضایی که ما را از دورترینِ کهکشانها جدا میکند با چنان سرعتی توسّع مییابد که نور ستارههای آن کهکشانها هرگز به ما نمیرسد. ادراک این «نورِ در دلِ ظلمت»، ادراک نوری که میکوشد به ما برسد اما نمیتواند ـــ معاصربودن یعنی این. زندگیکردن در حال حاضر، در متنِ اکنون، دشوارترین کار است. چراکه، تکرار میکنم، منشأ چیزی نیست که محدود به گذشته شود: منشأ ــ اگر از ایماژِ فوقالعاده زیبای بنیامین استفاده کنیم ـــ شبیه گردباد است، شکافی است درون پیکرِ «حال حاضر». برای همین است که «حال حاضر» کاملترین مثال چیزی است که نازیسته رها میشود.
+ چه کسی از همه معاصرتر است، شاعر؟ یا فیلسوف؟
ـــــ میلی ندارم شعر را در مقابل فلسفه بگذارم: این دو تجربه هر دو درون زبان روی میدهند. زبان سرای حقیقت است، و من بدگمانم به هر فیلسوفی که جستوجوی این خانه را به دیگران محول کند ـــ خواه به اصحاب فیلولوژی خواه به شاعران. باید از زبان مراقبت کنیم، و من فکر میکنم یکی از ایرادهای ماهویِ رسانهها این است که هیچ دلواپس زبان نیستند. روزنامهنگاران هم در قبال زبان مسئولند و در محکمهی زبان قضاوت خواهند شد.
ترجمهی صالح نجفی – روزنامهی شرق ــ 17اسفند 1396
+ آیا این نگاه به فرایندِ انسانشدن که در کارهای شما میبینیم یکقدری بدبینانه نیست؟
ـــــ راستش خیلی خوشحالم که این سؤال را پرسیدید، چون خیلیوقتها دیدهام که من را آدمی «بدبین» میخوانند. قبل از هرچیز باید بگویم در سطح زندگی شخصی اصلاً این صفتِ بدبینی به من نمیچسبد. درثانی دو مفهوم بدبینی و خوشبینی هیچ دخلی به تفکر ندارند. گیدبور معمولاً جملهای از مارکس را نقل میکرد که در نامهای نوشته بود: «اوضاع بیامید جامعهای که در آن به سر میبرم وجودم را مالامالِ امید میکند». هر تفکر رادیکالی همواره حادترین موضع استیصال را اتخاذ میکند. سیمون وی میگفت: «خوشم نمیآید از آدمهایی که دلشان را به امیدهای واهی خوش میکنند». تفکر، از نظرِ من، یعنی شهامتِ نومیدشدن. این اوجِ خوشبینی نیست؟
+ شما معتقدید که «معاصربودن یعنی ادراک ظلمت عصر خویش و نه ادراک نور آن». این ایده را چگونه باید فهمید؟
ـــــ معاصربودن یعنی پاسخگفتن به تقاضایی که ظلمتِ عصر (اپوخه) از ما میکند. در جهانِ مداممنبسطشونده، فضایی که ما را از دورترینِ کهکشانها جدا میکند با چنان سرعتی توسّع مییابد که نور ستارههای آن کهکشانها هرگز به ما نمیرسد. ادراک این «نورِ در دلِ ظلمت»، ادراک نوری که میکوشد به ما برسد اما نمیتواند ـــ معاصربودن یعنی این. زندگیکردن در حال حاضر، در متنِ اکنون، دشوارترین کار است. چراکه، تکرار میکنم، منشأ چیزی نیست که محدود به گذشته شود: منشأ ــ اگر از ایماژِ فوقالعاده زیبای بنیامین استفاده کنیم ـــ شبیه گردباد است، شکافی است درون پیکرِ «حال حاضر». برای همین است که «حال حاضر» کاملترین مثال چیزی است که نازیسته رها میشود.
+ چه کسی از همه معاصرتر است، شاعر؟ یا فیلسوف؟
ـــــ میلی ندارم شعر را در مقابل فلسفه بگذارم: این دو تجربه هر دو درون زبان روی میدهند. زبان سرای حقیقت است، و من بدگمانم به هر فیلسوفی که جستوجوی این خانه را به دیگران محول کند ـــ خواه به اصحاب فیلولوژی خواه به شاعران. باید از زبان مراقبت کنیم، و من فکر میکنم یکی از ایرادهای ماهویِ رسانهها این است که هیچ دلواپس زبان نیستند. روزنامهنگاران هم در قبال زبان مسئولند و در محکمهی زبان قضاوت خواهند شد.
ترجمهی صالح نجفی – روزنامهی شرق ــ 17اسفند 1396
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 20 شهریور 1400 (19:57)
- گزارش تخلف مطلب